خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۴۰ + زیرنویس و دوبله

روز تولد جان است و به پیشنهاد حسن همه وانمود می کنند که تولد او را فراموش کرده اند تا سورپرایز شود. جان به شیوه های مختلف سعی دارد تولدش را یادآوری کند اما وقتی می بیند که کسی توجه نمی کند ناراحت می شود.

بدریه پیغامی از داملا می گیرد که باز او را مسخره کرده و تهدیدش می کند تا دیگر به مدرسه نیاید. این موضوع باعث گریه ی بدریه می شود. او تصمیم می گیرد که مدرسه اش را عوض کند. وقتی گلپری ماجرا را می فهمد از دخترش می خواهد که تسلیم نشود و به مدرسه برود و قول می دهد همه چیز را روبه راه کند.

آیتن خانم که از رنگ شدن تمام دیوارها شگفت زده شده، پیش گلپری می رود و از او می خواهد که دوباره سرکارش برگردد. گلپری خوشحال می شود و او را در آغوش می گیرد.

گلپری به اتاق مدیریت مدرسه می رود و پیام ها و عکسهایی که داملا از بدریه ساخته و در گروه ها منتشر کرده را به آقای مدیر نشان می دهد تا در حل این مشکل کمک کند. مدیر از داملا تعریف می کند و می گوید که او خانواده ی محترمی دارد پس حتما فقط با بدریه شوخی کرده است. گلپری از رفتار مدیر عصبی می شود و می گوید که کسی حق تحقیر بچه هایش را ندارد. سپس آنجا را ترک می کند.

کادیر متوجه می شود که یعقوب خان برای ملاقات شیما به شرکت آمده است. او متعجب می شود و دلیلش را می پرسد و وقتی می فهمد که شیما وکیل یعقوب خان شده، از او می خواهد پایش را از ماجرای حضانت کنار بکشد. شیما با لبخند می گوید:« ترسیدی ازم کادیر؟ نکنه عشقت حسودیش شده؟» او به حرفهای کادیر اهمیتی نمی دهد و وارد اتاق می شود تا با موکلش صحبت کند.

یعقوب خان خبر فرار اژدر را به شیما می دهد و می گوید که پلیس ها دنبال او می گردند. سپس با نگرانی توضیح می دهد:« این پسر دیوونه ی من به گلپری احساس داره. ممکنه بلایی سرش بیاره. بهتره به طرف مقابل خبر بدیم و کادیر رو هم در جریان بزاریم تا احتیاط کنن.» شیما کمی فکر می کند و بعد می گوید:« البته. به پلیس و کادیر و همه خبر می دم تا جلوی اژدر رو بگیرن.»

گلپری به دفتر کادیر می رود و از او می خواهد بخاطر ماجرای بدریه قرار ملاقاتی بین او و نسلیهان ترتیب دهد. کادیر از دیدن گلپری خوشحال می شود و قبول می کند. نسلیهان هم به دفتر می آید و گلپری از او می خواهد جلوی جمع از بدریه معذرت خواهی کند تا کار به شکایت نکشد. نسلیهان ابتدا قبول نمی کند اما وقتی کادیر می گوید که هالوک را در جریان خواهد گذاشت، تسلیم می شود.

در مدرسه، داملا باز هم سد راه بدریه می شود و سر او فریاد می زند و جلوی بچه های دیگر دزد خطابش می کند. در همین موقع گلپری و نسلیهان و کادیر از راه می رسند و نسلیهان پیش همه می گوید که بدریه دزد نیست و از او معذرت خواهی می کند و از دخترش هم می خواهد همین کار را بکند. داملا گریه کنان از سالن خارج می شود. بدریه هم با خوشحالی گلپری را در آغوش می گیرد. او بعد از رفتن مادرش به پیشنهاد دوستی آتاکان جواب مثبت می دهد.

در راه برگشت کادیر از گلپری می پرسد که چرا مدام می گوید هم را نبینند اما بعد به دیدنش می آید و خودش زنگ می زند. گلپری در جواب می گوید:« پس انگار فقط تو نیستی که عقل و قلبش با هم می جنگه.» سپس کادیر را برای تولد جان دعوت می کند. کادیر از ابراز علاقه ی او خوشحال می شود.

ازطرفی سونا که قصد دارد رابطه ی کادیر و شیما را درست کند با آرتمیس قرار می گذارد و لا به لای درد و دلهایش به او می فهماند که پدر و مادرش می خواهند جدا شوند و تنها کسی که می تواند مانع شود خود اوست. آرتمیس شوکه می شود و با غصه به مادربزرگش نگاه می کند.

وقتی حسن به خانه برمی گردد و به گوکهان سر می زند، می بیند که او از شدت درد بیهوش شده و تکان نمی خورد.

بدریه می خواهد بخاطر تیم والیبال بیشتر در مدرسه بماند، پس به جان سفارش می کند که مستقیم به خانه برود و تا قبل از آمدن او هم کیک را نبرد! جان متوجه می شود که کیک و تولدی در کار است و ذوق زده می شود. بدریه هم که سورپرایز را خراب کرده از جان قول می گیرد که خود را ناراحت و بی خبر نشان دهد.

جان در حالی که شعر می خواند و خوشحال است به طرف خانه حرکت می کند. اژدر که تمام مدت نقشه ی دزدیدن جان را داشت با کمک جبار به زور او را سوار ماشین می کند. جان گریه می کند و کمک می خواهد و اژدر با دست جلوی دهان او را می گیرد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *