خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۷۷ + زیرنویس و دوبله

گلپری بعد از خواباندن جان در اتاق متوجه حضور ایوب می شود و از او می خواهد که برود. ایوب می گوید: نترس. گفتم نگم دلش برای شوهرش تنگ شده. پاشدم اومدم. اگه نرم چیکار میکنی؟ فرشته ی نجاتت هم که نیست نجاتت بده! انداختمش زندون. گلپری در جواب می گوید: البته فعل، زیاد به خودت مطمئن نباش. ایوب که از شنیدن این جمله بسیار عصبی شده کنار دیوار شروع به خفه کردن گلپری می کند و حرص می گوید: یعنی چی فعلا؟ یعنی چی؟! من دیگه از هیچی نمی ترسم! گلپری به سرفه می افتد و ایوب او را رها می کند و با ناراحتی فریاد می زند: تو به من اعتماد نمی کنی و به اون وکیل اعتماد می کنی؟ تو از من دفاع ننمی کنی و از او وکیل دفاع میکنی! گلپری کت ایوب را دستش می دهد و در را باز می کند تا او برود. ایوب قبل از خارج شدن گلپری را تهدید می کند و می گوید: اگر به خاطر نجات کادیر حرکتی کنی، ادامه ش رو هم میبینی!

دزدها درباره ی آتش زدن آرتمیس در یک کلبه باهم حرف می زنند. یکی از آنها به این کار اعتراض می کند و خودش را کنار می کشد. آرتمیس از تصمیم آنها باخبر می شود و همه چیز را می شنود. یکی از دزدها او را کشان کشان به طرف در خروجی می برد تا از آنجا با هم به کلبه بروند. آرتمیس مدام التماس می کند و می گوید: توروخدا منو نکشید. من به پلیس و بابام چیزی نمیگم. من به شما بدی ای نکردم. ولم کنید!

گلپری به ملاقات کادیر می رود و پرونده ی برادرشوهر زن میوه فروش را به او می دهد تا بدون پول وکالت آن جوان احتمالا بی گناه را قبول کند. کادیر قبول می کند و گلپری به او می گوید که این گونه می تواند فیلمی که منجر به آزادی اش می شود را به دست بیاورد.

کادربه ملاقات یعقوب خان می رود و با بغض و گریه می گوید که از بی توجهی اش پشیمان شده و قصد دارد خانواده را آشتی دهد و همه را دور هم جمع کند. یعقوب خان که ابتدا قیافه گرفته بود چهره اش باز می شود و می گوید: آفرین! دختر عاقلی هستی. منم تنها موندم و ملاقاتی و هم صحبتی ندارم. کادر به پدرش می گوید که برای آشتی دادن او با فاطما لازم است که به ایوب پول بدهد و دلش را به دست آورد. یعقوب خان که از فکر آشتی کردن با همسرش خیلی ذوق زده شده رمز کارت بانکی اش را به کادر می دهد.

در زندان، احمد که متوجه شده یکی از دزدها دوست پسرش است، اطلاعات جدیدی درباره ی آنها به کادیر می دهد. کادیر هم با حسن تماس می گیرد و آدرس خانه ی دزدها را به او می دهد تا سعید به کمک آرتمیس برود. اما حسن بدون ااطلاع سعید همراه گوکهان به آن خانه می رود. اما خانه خالی است و کیف آرتمیس در آنجا پیدا می شود. دزدی که گرفتار عذاب وژدان شده بود در جایی از خانه مخفی شده و در فرصت مناسبی فرار می کند. حسن و گوکهان هم دنبالش می روند و به او می رسند. حسن در حالی که او را به زمین انداخته و کتک می زند سراغ آرتمیس را می گیرد و از اعترافات آن پسر متوجه می شود که آرتمیس را به کلبه برده اند تا او را آتش بزنند. حسن و گوکهان با عجله سوار ماشین به طرف کلبه حرکت می کنند.

از طرفی دزدها بی رحمانه دست و پای آرتمیس را می بندد و او را در کلبه رها می کنند و بعد از به آتش کشیدن کلبه از آنجا می روند.

گلپری موفق می شود که فیلم چاقو خوردن ایوب را از زن و مرد میوه فروش بگیرد. ایوب که او را تعقیب کرده و از دور همه چیز را دیده در خیابان جلوی گلپری را می گیرد  و در حالی که با خشم نگاهش می کند می گوید: دنبال چی هستی؟ کاراگاه بازی درمیاری! بگو چی پیدا کردی؟ گلپری می ترسد و ایوب کیف را به زور از او می گیرد.

حسن و گوکهان با کلبه ای روبرو می شوند که آتش گرفته و دود از آن بالا می رود. آرتمیس کم کم از حال می رود و بیهوش می شود. حسن بدون ترس خود را به دل آتش می اندازد و گوکهان هم نمی تواند متوقفش کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *