خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۸۹ + زیرنویس و دوبله

حسن و بدریه به اتاقی که پدرشان در آن بستری است می روند. حسن از ایوب می خواهد که صادق باشد و بگوید که برای سعید دقیقا چه اتفاقی افتاده است. ایوب واقعیت را می گوید و اعتراف می کند که هل دادن سعید کار او بوده است. حسن پریشانتر می شود و با بغض رو به ایوب می گوید:« اون بابای گوکهان بود. گوکهان امروز باباشو دفن می کنه، بخاطر تو. اما حداقل اون خاطرات قشنگی با پدرش داره اما من حتی یه خاطره ی خوب از تو ندارم که لبخند به لبم بیاره. چون به همشون گند زدی.» ایوب با شرمندگی سکوت می کند و حسن ادامه می دهد:« اما من مثل تو آدم کثیفی نمی شم. به لج تو ما خوشبخت می شیم. خدا لعنتت می کنه.» بدریه هم با گریه از پدرش گله می کند و در آخر آرزو می کند که ای کاش ایوب می مرد و هیچ وقت پیششان برنمی گشت. حسن و بدریه از اتاق خارج می شوند و ایوب که دیگر کاری از دستش برنمی آید حرص می خورد و گریه اش می گیرد.
حسن نمی داند که چگونه قاتل سعید را به گوکهان معرفی کند و درمانده شده است. بدریه به او می گوید که چنین چیزی را اصلا نمی توان توضیح داد پس بهتر است این موضوع را مخفی کنند تا دوستی شان با گوکهان خراب نشود.
شیما که از رسیدگی ها و توجه های آرتمیس و کادیر به خودش بسیار خوشحال است، از مسعود می خواهد که نامه ی تهدید آمیزی آماده کند تا دشمن ساختگی شان بزرگتر و خطرناکتر به نظر برسد.
مراسم تشییع جنازه برگزار می شود و کارگرهای سعید به شدت گریه می کنند. بعد از مراسم گلپری و کادیر با هم به سمت خانه راه می افتند و آرتمیس هم در گوشه ای به حسن دلداری می دهد. بدریه از دور دست حسن را روی گونه ی آرتمیس می بیند و چون از رابطه ی آنها بی خبر بود، رو به حسن فریاد می زند:« واقعا که…باور نمی کنم!» سپس راهش را می گیرد و می رود. حسن مطمئن است که بدریه دهن لقی خواهد کرد و کادیر و گلپری را از رابطه ی آنها با خبر خواهد کرد. بنابراین تصمیم می گیرد هر چه زودتر خودش همه چیز را تعریف کند. او و آرتمیس همزمان با گلپری و کادیر تماس می گیرند و در کافه ای با آنها قرار می گذارند. از طرفی گلپری و کادیر که احساس می کنند بچه ها متوجه ازدواج آنها شده اند، مضطرب و نگران می شوند و در کافه منتظر می نشینند تا قضیه ی خودشان را برای بچه ها توضیح دهند اما از عکس العمل آنها می ترسند.
از سویی عثمان عکس ایوب را به گوکهان نشان می دهد و می گوید که او قاتل سعید است.
حسن و آرتمیس به کافه می رسند. همه اضطرابشان را پشت لبخندهایی که به هم می زنند قایم می کنند. حسن و آرتمیس برای توضیح رابطه شان شروع به مقدمه چینی می کنند و با لبخند از عشق و درک متقابل و اتفاقات عجیب و غیرمنتظره ی زند گی حرف می زنند. کادیر و گلپری خیال می کنند که حرفهای آنها درباره ی ازدواج خودشان است و بچه ها آنقدر بزرگ و فهمیده شده اند که به خوبی آنها را درک کرده اند و با ازدواجشان مخالفتی ندارند، به همین دلیل با خوشحالی حرفهای بچه ها را تایید می کنند اما به تدریج متوجه می شوند که حسن و آرتمیس عاشق هم شده اند و از خودشان صحبت می کنند. گلپری و کادیر با تعجب به صورت یکدیگر خیره می شوند و چون ابتدا بچه ها را تایید کرده اند، دیگر نمی توانند مخالفتی کنند.

بازیگران مورد توجه بودند

قسمت ۸۹ گلپری

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *