خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت ۳۲ + زیرنویس فارسی و دوبله

یاماچ، علیچو، متین، کمال و سالم شبانه به محل کار سردار میرن.

یاماچ میگه: «موضوع پیدا کردن یه سرنخه. هرچیزی می تونه باشه. کجا زندگی می کنه، با کی در ارتباطه. مادرش، پدرش، زنش، دخترش، دوست دخترش…»

علیچو یک نفر را از میان عکس های سردار میشناسه.

از طرفی دیگه سردار که میدونه لقمه بزرگ تر از دهانش برداشته و ترسیده، به دیدن مردی به نام فیاض که او را بابا صدا می کنه میره و اتفاقاتی را که افتاده برای اون تعریف میکنه و از اون میخواهد حمایتش کنه.

مرد به شدت عصبانی میشه و میگه: «چه گهی خوردی؟ همین الان ادریس رو آزاد می کنی. زن اون پسره رو هم آزاد می کنی. تو چه جور آدمی هستی؟ به زن و بچه نباید کاری داشته باشی بی عقل!»

یاماچ در قهوه خانه نشسته و باز هم به گذشته میره.

به روزی که بعد از رفتن از خانه در خیابان نشسته بود و گیتار میزد و میخوند.

ناگهان یک بسته اسکناس میان چند تا سکه ای که مردم به او داده اند، می افتد و یاماچ با تعجب سرش را بلند میکنه و قهرمان را می بینه.

قهرمان می خنده و یاماچ را در آغوش میگیره.

بعد از کمی گپ زدن، قهرمان به یاماچ میگه: «اون شب وقتی من برگشتم تو نبودی. نتونستم ببینمت. نباید سکوت کنی یاماچ. تعریف کن. اگه بریزی تو خودت می ترکی. مریض میشی. اون شب تو کسی رو نکشتی یاماچ. من کشتمش. تو اون شب نه فقط منو، زنمو، پسرمو، دخترمو، مادرمو، پدرمو، خواهرمو … می فهمی یاماچ؟ تو خانواده تو نجات دادی. تو اون شب از خانواده ت محافظت کردی. می دونم بچه سرکشی هستی. ولی تو پاک ترین مرد دنیایی. بعضی وقتا برای نجات دادن بعضی چیزی باید خودتو فدا کنی. گاهی دستت رو، گاهی جونت رو، گاهی هم معصومیتت رو. می دونم برات سخته. هر لحظه جلوی چشمته. این موقع ها باید به خودت بگی من برای محافظت از خانواده م این کارو کردم. من از خانواده م محافظت کردم.»

بعد از یاماچ می خواهد بساز بزنه تا اون ترکی بخونه.

اما پیش از خوندن آهی می کشه و میگه: «یاماچ این آخرین ملاقاتمونه. می دونی که؟»

بعد هم مثل کودکی یاماچ چشمکی به او می زنه و شروع به خوندن می کنه.

یاماچ به گودال برگشت اما آن ملاقات آخرین دیدار او و قهرمان شد.

در قمارخانه وارتلو از یکی از آدم های سردار می خواهد او را برای دستشویی بیرون ببرن.

بعد از کمی جر و بحث قبول می کنن.

جلاسون هم با او همراه میشه.

وقتی مشغول میشن یک نفر از پشت درخت ها شاخه ای را میشکنه و نگهبان به سمت او شلیک می کنه.

وارتلو و جلاسون از فرصت استفاده می کنن و نگهبانان را می کشن.

اما کسی که حواس آنها را پرت کرده کاراجاست.

او با شنیدن اینکه جلاسون به همراه وارتلو در قهوه خانه زندانی شده و در خطره از خانه فرار کرده و خودش را به اونجا رسانده.

او حالا تیر خورده و زخمیه.

در قهوه خانه،  تلفن سلیم زنگ می خوره و او برای صحبت با وارتلو بیرون میره.

یاماچ به دنبال او بیرون میاد.

سلیم تلفن را قطع می کنه. یاماچ نزدیک میشه و او را بو می کشه و میگه: «تو یه بویی میدی. نمی دونم چیه. ولی می فهمم.»

سنا از ادریس حال یاماچ را می پرسه.

ادریس میگه: «به خودش میاد. خودشو جمع و جور می کنه. مثل قبل.»

سنا میگه دوباره رئیس خونواده میشه؟»

ادریس میگه: «البته.»

سنا میگه: «شما می خواید اون به یه آدم دیگه تبدیل بشه. اون هیچ وقت آدمی که شما خواستید نبوده.»

ادریس میگه: «نه. نه….اون همیشه آدمی بوده که من می خوام.»

در همین حین سردرا سر می رسه و سعی می کنه با ادریس از در مهربانی وارد شه اما ادریس می گه: «انگشتت کجاست؟»

سردار تفنگش را بیرون میاره و روی سر ادریس میذاره.

سنا از جاش بلند میشه و در حالی که ترسیده فریاد میزنه: «نکن. بسه. بسه. برو.»

سردار چند تیر هوایی شلیک می کنه و میره.

سردار به یکی از افرادش میگه: «پولشونو می گیرم بعد می کشمشون. ادریس رو خودمو می کشم.»

سردار متوجه میشه که نمایشگاه و انبارش را منفجر کرده اند و بیشتر عصبانی میشه.

یاماچ از طریق اطلاعاتی که با کمک علیچو پیداکرده مکان های متعلق به سردار را پیدا کرده .

سردار به یکی دیگر از مکان هاش سر میزنه و به محض رسیدن پاشا میگه: «سردار! یاماچ سلام رسوند.»

و آنجا هم جلوی چشمانش منفجر میشه.

فردا دوستان زباله گرد علیچو از طریق عکس زنی که علیچو جای او را پیدا کرده، به خانه ای می رسند. به خانه همسر و فرزند سردار.

سلیم که کنترل اوضاع از دستش خارج شده و درمانده است به دیدن وارتلو میره و وارتلو بعد از سرزنش های بسیار با ناظم تماس می گیره تا موضوع را با او در میان بذاره .

ناظم به سرعت به دیدن آقای محترم میره.

آقای محترم کسی نیست جز بایکال، مرد مورد اعتمادی که به عنوان حکم در دعوای بین وارتلو و یاماچ انتخاب شده بود.

یاماچ به دیدن سردار میره و میگه: «می دونم خیلی بهت فشار آوردم. عذر می خوام. ولی پولت حاضره حتی یک میلیون هم خسارت میدم. به خاطر جاهایی که ترکوندیمشون.»

و بعد برای یک ساعت دیگر در جایی با او قرار میذاره.

یاماچ به قهوه خانه برمی گرده و بایکال را در آنجا می بینه.

بایکال میگه از مشکلات پیش آمده باخبر شده و آمده سری بزنه.

او میگه: «سردار آدم یکی از تیزاندازهای قدیمی به اسم فیاضه. در اصل پسر معنویشه. هر کاری می کنی با فیاض در نیفت. آروم باش و خودتو کنترل کن. به عنوان یه برادر بزرگتر اینو میگم.»

بایکال بعد از خارج شدن از قهوه خانه با ناظم تماس میگیره و از طریق او به وارتلو میگه کنار بکشه و مدتی استراحت کنه و از سلیم می خواهد نزدیک یاماچ بمونه و اگر اتفاقی افتاد خبر بده.

کاراجا که حالش بد شده و در تب می سوزه بدون اینکه به کسی چیزی بگه از آکشین می خواهد او را پیش جلاسون ببره.

آکشین قبول می کنه و کاراجا با دیدن او میگه :«کمکم کن. من بهت کمک کردم تو هم کمکم کن.»

جلاسون که از کارهای او کلافه شده از او می خواهد دست از سرش برداره اما کاراجا ماجرا را برای او تعریف می کنه.

جلاسون با دیدن جای زخم گلوله در بدن کاراجا با ترس او را بلند می کنه و با خود می بره.

سردار به محل قرار با یاماچ که یک سالن ورزشیه میره.

در وسط سالن سه جعبه بزرگ کادوپیچی شده قرار داره .

یاماچ میگه: «خوش اومدی سردار عزیز!»َ

 

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان این قسمت از سریال گودال لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت ۳۳ مراجعه فرمایید .

برای حمایت از آستارا خبر لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *