خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت ۳۳ + زیرنویس فارسی ودوبله

در این مطلب خلاصه قسمت ۳۳ سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

 

سردار به سالن ورزشی که با سردار اونجا قرار گذاشته بود میرسه.

یاماچ بعد خوش امد گویی میپرسه که حاضری؟

سردار که بخاطر طعنه های یاماچ و حعبه های روبان خورده عصبانیه میگه پول منو بردار بیار تفنگ گذاشتم رو سرشون

یاماچ میگه: «صبر کن. داری سورپرایزو خراب می کنی.»

یاماچ یک اسکناس کهنه و پاره از جیبش در میاره و میگه: « این ده میلیون اولی.»

سردار اسکناس را میگیره و روی زمین پرت میکنه یاماچ می پرسه: «مطمئنی؟ آخرین تصمیمته؟»

سردار می گه: «پسر تو چرا بدو بدو داری میری پیش عزرائیل؟»

یاماچ میگه: «باشه پس جعبه رو باز می کنم.»

بعد تا ده می شماره و جعبه باز می شه.

پدر سردار با دست و دهان بسته در جعبه است.

سردار و افرادش آماده شلیک میشن اما افراد یاماچ به سرعت اونها را محاصره می کنند.

یاماچ یک اسکناس دیگه بیرون میاره و به سردار می ده.

سردار فریاد می زنه: «یاماچ نکن. این کارات آخر و عاقبت خوبی نداره.»

یاماچ تا ده می شماره و جعبه بعدی را باز میکنه.

همسر سردار در این جعبه است.

سردار وارفته و خشکش زده.

یاماچ می گه: «حالا بریم سراغ خسارت یک میلیونی.»

سردار میشینه و با گریه میگه: «باشه تو برنده شدی.»

یاماچ به محل زندانی شدن پدرش و سنا میره و سنا را در آغوش می گیره.

ادریس با افتخار به او نگاه می کنه.

او به سردار که به همراه خانواده اش هنوز در سالنه زنگ می زنه و میگه: «آفرین سردار. کار درستی کردی.»

سردار میگه: «بچه مو ول کن.

در جعبه سوم باز میشه اما کسی در آن نیست.

یاماچ میگه: «دیوونه شدم ولی انقدرا هم نه. الان برو باباتو بغل کن و حلالیت بخواه. زنتو بغل کن. حتی اجازه میدم بچه تو ببینی. برای بار آخر ببینش. بعد فرار کن.»

سردار که دیگه امیدی نداره پیش فیاض میره و میگه «بابا بهم گفتی هر وقت داشتی میمردی بیا پیشم بگو کمکم کن.»

بعد جلوی او زانو میزنه و میگه: «بابا دارم می میرم. کمک کن.»

ادریس و سنا به خانه می رسند.

اهل خونه به استقبالشون آمده اند.

سنا آرام آرام جلو میره و به سلطان نگاه می کنه

سلطان با گریه به سمت سنا میدود و اون را در آغوش می گیره.

سنا در آن لحظه محبت مادری را برای اولین بار حس می کنه.

ادریس یاماچ را به اتاقش میبره و از او می خواهد سر جایش پشت میز بشینه.

ادریس در حالی که سرش را پایین انداخته و تسبیح را در دستش بازی می ده میگه: «پسرم من تو رو خیلی دوست دارم. همیشه دوست داشته م. حتی وقتی رفتی. این واقعیته. هیچی نمی تونه اینو عوض کنه. خواستم اینو بدونی.»

یاماچ نمیتونه چیزی را که دیده و شنیده باور کنه.

این کلمات از دهان ادریس کوچوالی بیرون میاد.

اون میگه: «بابا نشنیدم چی گفتی.

ادریس میگه: «خوبه پس.

وارتلو که حالا فرصتی یافته با دسته گلی سر مزار مادرش میره.

در حالی که اشک می ریزه و دست بر خاک او می کشه میگه: «مادر ببخشید. تا امروز نتونستم بیام. اما قول میدم پسرت قشنگ ترین قبر رو برات درست کنه. ببین! نتونستن پسرتو از بین ببرن مادر. پسرت آدم بزرگی شده. وقتی نبودی منو خیلی اذیت کردن مادر. اما دندونامو به هم فشار دادم، دستامو مشت کردم، زنده موندم. برای گرفتن انتقام تو. من تو رو از دست دادم اونم پسرشو از دست داد. کافیه؟ کافی نیست. تو منو پیش گرگا گذاشتی و رفتی مادر. همین دیشب یه نفر یک تفنگ گذاشت رو سرش. می خواستم بگم ماشه رو بکش. اما دروغ نگم، من بهت هیچ وقت دروغ نگفتم مادر. نتونستم بگم. خواستم نمیره. خواستم یه بارم شده بهش بگم بابا. یه بار بهم بگه پسرم…اما نمیگه.

وارتلو به تلخی گریه می کنه

فیاض برای دیدن یاماچ به قهوه خانه میره.

اون دو کیف بزرگ پول روی میز میذاره و با خوشرویی میگه: «این سردار اشتباه کرده. خودشم فهمیده. اینا رو برای تو فرستاده. ۲۱ میلیونه.

یاماچ میگه: «فهمیدم. ولی به درد نمی خوره.»

فیاض میگه: «نه. نفهمیدی. سردار پسرخونده منه. اما تا حالا هرکاری کرده سرخود کرده. من پشتش نبودم. اما این فرق داره. من متوجه جدیت این قضیه هستم. خواهش می کنم بزرگی کن و ببخش. واگرنه منو ناراحت می کنی.»

یاماچ میگه: «آقا فیاض برای من بی نهایت محترمی. با تو خصومتی ندارم. این پولا رو هم بدین به سردار. لازمش میشه.»

فیاض با سردار تماس می گیره و میگه: «آزادی. هر کاری می خوای بکن.»

در حالی که سردار افرادش را برای حمله به گودال آماده می کنه یاماچ هم از پاشا برای حمله به سردار اسلحه می گیره.

مردان خانه با شنیدن صدای تیراندازی  به محله میرند.

وارتلو که از بالای خانه جدیدش شاهد این صحنه هاست به سعادت زنگ میزنه تا بفهمه چه خبر شده.

سعادت بیرون میره و وارتلو در حال حرف زدن با اوست که میبنه چند نفر مسلح به سمت خانه میان و فریاد میزنه: «سادیش برگرد تو خونه.»

در طرف دیگر یاماچ بالاخره سردار را بعد از اینکه افرادش سعی کردن او را فراری بدند در گوشه ای تنها پیدا میکنه و اسلحه را به طرف اون میگیره  و فریاد میزنه: «هیچ کس حق نداره به کسایی که دوستشون دارم آسیب بزنه.

در همین لحظه سنا که خبردار شده یاماچ برای کشتن سردار رفته از راه میرسه و او را صدا مییزنه و میگه: «بیا بریم یاماچ. تو این نیستی. خواهش می کنم. »

سردار از فرصت استفاده می کند و تفنگش را بالا میاره تا یاماچ را بزنه و سنا با دیدن این صحنه به طرفش شلیک می کنه.

 

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان این قسمت از سریال گودال لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت ۳۴ مراجعه فرمایید .

برای حمایت از آستارا خبر لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *