خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت 171

در این مطلب خلاصه قسمت 171 سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال گودال قسمت 171

سلطان به آرایشگاه عایشه می رود و از او می خواهد دستی به سر و رویش بکشد. بعد هم می گوید: «من کاری ندارم تو طلاق گرفتی یا چی ولی من تورو دختر خودم میدونم. همونطور که خانواده مسئولیت هایی در قبال بچه هاش داره، دختر هم باید به مسئولیت هاش تو خانواده برسه.

همونجوری که بچه هام کنارم هستن، تو هم باید پیش خودم باشی. » عایشه به رویش لبخند می زند و قبول می کند.

یاماچ از اولوچ باز هم کامیون کرایه می کند. بره ها که از دور هر حرکت یاماچ را زیر نظر دارند، حرکت کامیون ها را به ماحسون خبر می دهند.

ماحسون همراه افرادش جلوی یکی کامیون ها را می گیرد و راننده را پیاده می کند.

راننده یادداشتی به او می دهد که نوشته: دلم نیومد تریلی رو خالی برات بفرستم. هدیه ات اون پشته! ماحسون عصبانی می شود و پشت کامیون را چک می کند و با پوسترهای بزرگ از جسدهای برادرانش که ارگان هایشان به فروش رفته روبرو می شود.

ماحسون از دیدن عکس ها جا می خورد و مات و مبهوت می ماند. وقتی سوار ماشین چتو می شود خیلی سعی می کند عصبانیتش را پنهان کند اما نمی تواند. چتو زیاد توجهی به حال او نمی کند و پیشنهاد می دهد که هم اولوچ را بکشند و هم شنول را که با انها همکاری نکرده اند.

بره ها ابتدا به گاراژ کامیون اولوچ که سلیم و متین و کمال هم در آنجا هستند حمله می کنند. اما به ظاهر تعدادشان کم است و زود مهار می شوند. بعد هم به مغازه ی شنول که یاماچ پیش اوست حمله می کنند و آنها با کمک هم از شر بره ها خلاص می شوند.

بعد به رستوران اولوچ که ادریس و عمو هم آنجا هستند همزمان حمله می کنند اما ادریس و عمو و اولوچ با بیخیالی و از جوری که از قبل میدانسته اند اسلحه شان را برمی دارند و به جنگ با آنها می روند و فورا هم آنها را از بین می برند.

از طرفی هم داملا که برای کاری به شرکتشان برگشته بود، ادریس جومالی را برای محافظت از او می فرستد.

همان لحظه بره ها به شرکت حمله می کنند و داملا و جومالی آماده می شوند تا با آنها مقابله کنند.

بره ای از پشت سر تفنگ را به سمت جومالی می گیرد که داملا او را زودتر می کشد. جومالی خیره به داملا می ماند اما کمی بعد، هم کشتی های داخل کشتی رانی منفجر می شوند و هم کامیون های داخل گاراژ.

بعد هم همین که ادریس و عمو و اولوچ از رستوران خارج می شوند، بره ها آنجا را آتش می زنند.

یاماچ به خانه که می رسد سنا از او می خواهد برای عمل صورت آکشین پول حل کند تا آکشین هم خوشحال بشود. یاماچ از این که سنا به فکر همه است خوشحال می شود و قول می دهد پول عمل را جور کند.

وارتلو برای اینکه دیگر تنها کار کند از جلاسون کمک می خواهد و او هم قبول می کند که در این راه همراه وارتلو باشد. بعد هم افراد قبلی وارتلو و فرهاد و دوستانش را هم جمع می کند و پیشش می آورد. وارتلو از دیدن آنها خوشحال می شود.

اولوچ با ادریس درد و دل می کند و می گوید که همه چیزش را از دست داده اما فقط نگران دخترش است که اتفاقی برای او نیفتد. ادریس می گوید: «برادر من خجالت میکشیدم بحثو وا کنم ولی نظرت چیه که دخترتو برای جومالی بگیریم؟ دخترت، دختر خونه ما بشه؟ »

اولوچ خیره به ادریس می ماند.
از طرفی جومالی شب را به کاباره می رود و از ییلدیز می پرسد: «اگه من پول نداشته باشم تو میای سر میز با من بشینی؟ »

و وقتی ییلدیز می گوید: «تو که مشتری نیستی. کجا بریم؟ » جومالی جواب می دهد: «بریم خونه. من، تو، بچه ها! با من ازدواج کن… »

ییلدیز با چشمان پر از اشک به او خیره می شود.

کسی به چتو زنگ می زند و از او ارگان می خواهد. چتو سر قرار و پیش دکتر می رود اما دکتر را زخمی و خونین می بیند.

پشت سر او هم ماحسون سر می رسد و خیره به چتو می گوید: «خدا لعنتت کنه چتو! »

چتو مات و مبهوت به او خیره می شود و بعد هم دنبال او راه می افتد تا ذهن او را از این چیزها پاک کند اما ماحسون به او توجهی ندارد.

همان موقع کمال که انها را زیر نظر دارد به بقیه هم خبر می دهد و با تخمه بالای قهوه خانه می روند و به تماشای آنها می نشینند.

ماحسون با بغض و گریه رو به چتو می گوید: «من که تو زندگیم حرف کس دیگه ای رو باور نکردم چتو. ارسوی قبل از مرگش گفت، رفتم پیش دکتر و پرس و جو کردم، یاماچ مدارکو دستم داد اما من باز حرف تورو باور کردم. میگفتم چتو این کارارو نمیکنه. امروز وقتی داشتم دکترو کتک میزدم هی با خودم می گفتم خدا خواهش میکنم بگه دروغه! اما اون همه چیزو اعتراف کرد. من بازم باور نکردم گفتم زنگ بزن چتو باهاش قرار بذار… گفتم چتو مارو نمیفروشه! اومدی، دیدم… الان دیگه نمتونی بهم دروغ بگی. من الان بیشتر از تو دوست دارم بتونم تورو باور کنم. چطور تونستی با ما اینکارو کنی؟ من دیگه نیستم چت. تو الان خداروشکر کن که من اسلحه مو در نمیارم یه تیر تو مغزت خالی کنم…»

چتو با چشمان خیس از اشک به او خیره می ماند که همان لحظه کمال بلند می شود و برایشان دست می زند. چتو و ماحسون به آنها نگاه می کنند و ماحسون می رود. اما چتو با نفرت به آنها خیره می شود.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان  سریال گودال قسمت 171 لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت 172 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *