خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین قسمت ۵۹ + زیرنویس و دوبله

بیتا خانم که فکر می کند آقای شریف چیزی را از او مخفی می کندبه دنبال این است که از آن سر دربیاورد و شک کرده که شریف به او خیانت می کند.

کورای تصمیم گرفته است در روز ولنتاین پارتی راه بیندازد و برای همین همه ی هم کلاسی هایش را دعوت می کند و به گزیده و بوراک و حیات خانم هم می گوید.

حیات خانم وارد کلاس می شود و از بچه ها می پرسد که آیا کتاب جنگ و صلح تولستوی را که هفته پیش به عنوان تکلیف به آن ها داده بود خوانده اند یا نه. دانش آموزان که فقط فیلم جنگ و صلح را تماشا کرده اند در مقابل سوالات حیات خانم جواب درستی ندارند که بدهند. که ناگهان بیتا خانم وسط کلاس می دود و حیات را به گوشه ای برده و با نگرانی می گوید که فکر می کند  شریف به او خیانت می کند. آن ها شریف را تعقیب می کنند و او را با زن جوانی در حال صحبت می بیند. شک بیتا به یقین تبدیل می شود ولی حیات به او می گوید که در قضاوت عجله نکند.

کورای که برای جلب توجه گزیده می خواهد دوستی ظاهری اش را با سودا بر هم بزند با هم دعوای ساختگی می کنند ولی سودا که به کورای علاقه پیدا کرده واقعا گریه می کند و حتی نمی خواهد دوستی  ظاهری خود را با او به هم بزند.

گزیده و بوراک هروقت فرصتی پیش می آید به دور از چشم همه همدیگر را ملاقات می کنند و کمی باهم صحبت می کنند.

در این بین یک ناشناس ساعت بوراک را از کیفش برمی دارد. بوراک وقتی متوجه می شود که ساعتش گم شده است داد و بیداد راه می اندازد و از حیات خانم می خواهد کیف همه را بگردد و همه از این رفتار او دلگیر و عصبانی می شوند و همه او را بی جنبه می دانند. بالاخره  کیف ها گشته می شود و چیزی پیدا نمی شود ولی بوراک از رو نمی رود و از مقابل هم کلاسی ها با قیافه ی حق به جانب و مغرور رد می شود و همه از تغییر رفتار او متعجب می شوند. کورای می خواهد پول ساعتش را بدهد ولی اونور می گوید: «با گزیده هم به هم زده برای همین حالش خوب نیست. »

کورای دم در مدرسه به حیات خانم می گوید: «یادتون هست که منو گزیده رو از هم جدا کردید چون فکر می کردید که آدم خوبی نیستم ولی حالا آقای بوراک رو که خیلی بهش افتخار می کردید تحویل بگیرید. حتما رفتارش رو با هم کلاسی ها به خاطر دارید. منظورم این است که شما هیچوقت نخواستید خوبی های من رو ببینید. » حیات چیزی برای گفتن ندارد.

گزیده هم به زینب می گوید که با بوراک قهر نکرده و آنها ظاهرا از هم جدا شده اند تا خواهرش به آنها گیر ندهد. بعد هردو تصمیم می گیرند که برای ولنتاین چیزی برای دوست پسرهایشان بخرند. زینب دلش می خواهد برای اونور گیتار بخرد و اونور هم گیتار قدیمی اش را می فروشد تا پول گشواره ی زینب را جور کند. اما برای اونور کار کمی سخت می شود.

سودا به کورا می گوید که به پارتی او نمی آید چون نمی خواهد برای جلب نظر گزیده خانم فیلم بازی کند و از این رفتارهای کورای خسته شده است و با ناراحتی از او جدا می شود. ولی شب خواب می بیند کورای به دیدنش آمده و به او می گوید: «ما داریم عاشق هم می شویم و سودا از خواب می پرد. »

حیات و فلاح همدیگر را ملاقات می کنند و صحبتشان به حسادت زنانه کشیده می شود. فلاح می گوید: «بنظرم شما مثل بیتا خانم نیستید که حسادت کنید. » و جیات می گوید: «در هر صورت من هم زن هستم. » در همین حال کسی زنگ می زند و با فلاح قرار می گذارد و به او آدرس محلی را می دهد. حیات از فرصت استفاده می کند و زود آدرس را یادداشت می کند.  فلاح از دیدن این صحنه خوشش می آید چون فکر می کند حیات حسادت کرده و حسادت هم نشانه دوست داشتن است.

Gun ay

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *