خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین قسمت ۷۴ + زیرنویس و دوبله

به محض اینکه حیات خانم به کلاس وارد می شود بچه ها می گویند: «ما کتاب ها را خواندیم. لطفا بلیط سینما را که قولش را داده بودید بدهید. » حیات خانم با تاسف سرش را تکان می دهد و میگوید: «اگر شما کتاب را خوانده بودید درست در صفحه ی آخر آن بلیط سینما را می توانستید ببینید. پس شما نخوانده اید و من را ناامید کردید. » دانش آموزان از کارشان پشیمان می شوند و عذرحواهی می کنند.

آقای فلاح دوباره پیغامی با این مضمون دریافت می کند: یا خودت به حیات بگو یا خودم همه چیز را به او خواهم گفت. فلاح دوباره با کورای تماس می گیرد ولی او پاسخگو نیست.

شریف و بیتا در آمفی تیاتر مدرسه منتظرند تا تست بازیگری از دانش آموزان بگیرند و بهترین ها را انتخاب کنند ولی به غیر از دو نفر کسی برای تست نیامده است. شریف حسابی به هم می ریزد. او ندیم را به دفتر مدرسه صدا می کند و به او می گوید: «بخاطر بی نزاکتی که پشت میکروفون انجام دادی به کمیته ی انضباطی می فرستمت و از مدرسه اخراجت می کنم ولی فقط به یک شرط از تقصیر تو می گذرم و آن هم اینکه فردا صفی طولانی پشت آمفی تئاتر از دانش آموزان مدرسه درست کنی. »

ندیم از همه دانش آموزان برای بازیگری تئاتر دعوت به همکاری می کند. و خودش و آسیه هم اولین شرکت کننده خواهند بود.

آیهان و اورهان به دنبال دزد مدرسه همه جا را می گردند و بالاخره همه ی وسایل دزدی را در کمد مستحق پیدا می کنند. آنها مستحق را پیش حیات خانم می آورند. حیات از او علت دزدی اش را می پرسد ولی مستحق از هیچ چیز خبر ندارد و زیر بار نمی رود. بالاخره شریف از او می خواهد اعتراف کند وگرنه پلیس را خبر خواهد کرد. ولی مستحق همچنان می گوید که بی گناه است.

فلاح و حیات و همینطور بیتا و شریف برای خرید کیک عروسی به شیرینی فروشی می روند. ولی از قیافه ی فلاح معلوم است که ناراحت و نگران است. حیات علت ناراحتی اش را می پرسد و فلاح می گوید: «موضوع مهمی است که باید در مورد آن باهم صحبت کنیم. » حیات که از خرید کیک پشیمان شده می گوید: « به جای گل و شیرینی و اینجور چیزها بهتر است تعدادی نهال بکاریم. » و فلاح از پیشنهاد او استقبال می کند و بیتا به شریف می گوید: «اگر بخواهی به جای کیک نهال بکاری عروسی را به هم خواهم زد. »

کورای کارت عروسی حیات را به گزیده نشان می دهد و می گوید که این توی کمد برادرم بود. در این مورد به کسی چیزی نگو تا ببینیم موضوع از چه قرار است. گزیده علت دخالت کورای در کار برادرش را می پرسد و او می گوید: «می خواهم یاد بگیرد که هرکاری دلش خواست نمی تواند انجام دهد. » گزیده دوباره می پرسد: «این کارت دست برادرت چه کار می کند؟ » کورای می گوید که بالاخره همه چیز را خواهیم فهمید.

ابرو، گزیده و بوراک را که مشغول صحبت هستند به سودا نشان می دهند و می گوید: «دوست پسر عزیزت را تحویل بگیر! » سودا با نگرانی به آنها نگاه می کند و بالاخره در سالن مدرسه گزیده را تنها گیر آورده و با عصبانیت به او می گوید: «هدفت از رابطه برقرار کردن با کورای چه است؟ » گزیده می گوید: «نگران نباش من قصد تور کردنش را ندارم. » سودا می گوید: «اگرچه من بیخیال بوراک شدم به هیچ وجه بیخیال کورای نخواهم شد. »

بالاخره مستحق از مدرسه اخراج می شود چون همه ی مدارک بر علیه اوست و به نظر گناهکار می رسد. او با قیافه ای غمگین از دانش آموزان خداحافظی می کند و به آنها می گوید که به او تهمت زده شده و از همه می خواهد او را نه به عنوان یک دزد بلکه به عنوان مستخدم وظیفه شناس به یاد داشته باشند. بوراک به عابدین می گوید: «باور نمی کنم مستحق دزد باشد. » و باهم به سراغ حیات خانم می روند تا از او کمک بگیرند و بیگناهی مستحق را ثابت کنند.

GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *