خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین قسمت ۷۷ + زیرنویس و دوبله

کورای در میان شادی حیات و نگرانی فلاح می گوید: «امیدوارم با همدیگر خوشبخت شوید. » و لبخندی حاکی از رضایت بر لب فلاح می نشیند. در این بین آقای فلاح فرصتی پیدا می کند تا با کورای صحبت کند. او به کورای می گوید: «چندبار سعی کردم ماجرا را به حیات بگویم اما موقعیتش فراهم نشد. » کورای می گوید: «به جای این حرف ها با خوشبخت کردن او گذشته را جبران کن. من چیزی به حیات خانم نمی گویم. »

مراسم عقد شروع می شود و فلاح جواب بله را می دهد. ولی وقتی نوبت حیات برای جواب دادن می رسد گزیده که پیغامی از شخص ناشناسی دریافت کرده است با عجله به طرف خواهرش می دود و گریان و نگران از خواهرش می خواهد منصرف شود و به او می گوید: «در روز عقدت فلاح، تامر را دزدیده بوده است. » همه با حیرت به هم نگاه می کنند. حیات با ناباوری سرش را به طرف فلاح می چرخاند و فلاح به آرامی می گوید که حقیقت دارد. حیات بدون لحظه ای درنگ مراسم را ترک می کند و گزیده به دنبال خواهرش از مهمانی خارج می شود. مراسم عقد حیات خانم یک بار دیگر به هم می خورد.

حیات با پریشانی فاصله ی بین خانه ی فلاح تا ساحل را یک نفس می دود بدون اینکه حال خودش را بفهمد. و در آخر در ساحل از درد فریاد می کشد. گزیده خودش را به او می رساند و در آغوش هم گریه می کنند. گزیده از او به خاطر به هم خوردن عقدش عذرخواهی می کند. حیات دلشکسته می گوید: «تقصیر تو نیست. نمی شود با دروغ به این بزرگی زندگی را شروع کرد. »

فلاح که مطمئن است همه چیز زیر سر کورای است به سراغ او می رود و یقه اش را می گیرد. کورای به روح پدر و مادرشان قسم می خورد که از جریان پیام ها هیچ خبر نداشته است. فلاح که حرف های کورای را باور کرده است به فکر فرو می رود.

حیات به محلی که فلاح در روز معلم برایش به عنوان هدیه نهال کاشته بود می رود. و با صدای بلند گریه می کند. و با فریاد می گوید: «من به تو اعتماد داشتم. چرا بامن این کار را کرد! » و بلندتر فریاد می زند: «از تو متنفرم فلاح! »

فلاح کنار پنجره ایستاده و در ذهنش مدام عقبگرد می کند و صحنه ی عقد و حرف های گزیده را مرور می کند. او از بیچارگی مشروب می خورد. چند بار هم به حیات زنگ می زند ولی کسی جواب نمی دهد.

حیات که می خواهد خود را قوی نشان دهد با کارهای خانه خودش را مشغول می کند. ولی همه می دانند که در درونش چه طوفانی به پا شده است.

شاگردهایش به همدیگر می گویند که باید انتقام خانم معلم را از فلاح بگیریم. ولی دخترها آنها را به آرامش دعوت می کنند و می گویند که بیشتر از این باعث ناراحتی خانم معلم نشوید.

هنگام شب حیات از خانه اش بیرون آمده برای گربه ها غذا می گذارد. مردی که خود را در تاریکی شب پنهان کرده از پشت درخت ها او را تماشا می کند. او که چهره اش را هاله ای از غم فرا گرفته است ناراحتی و غصه حیات را کاملا حس می کند.

کورای که شب را با سودا گذرانده است، صبح به خانه می رسد و برادرش را نشسته بر روی صندلی و خیره شده به گوشه ای می بیند. فلاح قیافه ی کسی را دارد که تا صبح به خودش لعنت فرستاده باشد. صدری به کورای می گوید: «تا صبح چشم بر هم نگذاشته است. » کورای با خودش می گوید که به قول حیات خانم او تاوان اشتباهات گذشته اش را پس می دهد.

در مدرسه همه چیز عادی است. حتی گزیده و زینب هم سر کلاس حاضر شده اند. شریف به کلاس می آید و می گوید: «امروز معلم ادبیات شما من هستم. » بچه ها همه باهم می گویند: «زنگ حیات خانم برای ما مثل زنگ تفریح بود. ما از بودن با او لذت می بردیم. » شریف با غرور می گوید: « باید بدانید روش تدریس منحصر بفرد حیات به خاطر ایده های من بود. من هم می خواهم روش خودم را به شما نشان دهم. اول شیشه ها را تمیز کنید و بعد رویش شعری را که دوست دارید بنویسید! » بچه ها که می دانند او می خواهد از آنها بیگاری بکشد می گویند: «امروز قرار بود برویم کنار ساحل و شعر “با چشم های بسته به استانبول گوش می دهم” را از اورهان ولی بخوانیم. » شریف جوگیر می شود و همه باهم به کنار ساحل می روند. به پیشنهاد بچه ها آقای شریف چشم هایش را می بندد و شروع به شعر خواندن می کند و دانش آموزان یکی کی از پشت سر او ناپدید می شوند.

GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *