خلاصه داستان سریال حکایت ما ۱۹۵ + زیرنویس و دوبله

در بیمارستان، ارتباط چیچک و جمیل با فردا خوب شده و با یکدیگر در مورد مراسم عروسی چیچک حرف می زنند و مدل لباس انتخاب می‌کنند. کمی بعد، فیلیز به بیمارستان آمده و از جمیل میخواهد که یک فرد پولداری که ضربه خورده را پیدا کند، تا از طریق آن بچه ها را توجیه کند.
زهنی، دست و پای فکری و ارسین را بسته است و مواظب آنهاست تا خطایی نکنند. آنها در گوشه ی کوچه کنار خرابه ای نشسته اند.
فیلیز به خانه می رود. او از داخل لوله بخاری کیسه پول ها را برداشته و آنها را به اتاق فیکو و کیراز می برد. او به آنها میگوید که این پول برای آنهاست و هرکاری که بخواهند می‌توانند با آن بکنند، اما قبلش حاضر شوند تا با او به جایی بروند. فیکو و کیراز مطمئن هستند که فیلیز بی دلیل به آنها پول نمی‌دهد و حتما نقشه ای دارد. با این حال حاضر شده و همراه فیلیز می روند.
فیلیز ابتدا آنها را به قبرستان بالای مزار مادرشان می برد و به آنها میگوید که با پول، مادرشان را بازگردانند. بچه ها میگویند که چنین چیزی امکانپذیر نیست. فیلیز به آنها می‌گوید که اگر درس خوانده بود و تحصیلکرده بود، بیماری مادرش را تشخیص داده و او را درمان می‌کرد تا از دست نرود. او به بچه ها میگوید که با این پول به فکر آینده و تحصیل آنهاست، با این حال بچه ها میگویند که در کنار درس زندگی مرفه نیز می‌خواهند. فیلیز سپس آنها را به آدرسی که جمیل داده، در خانه سالمندان می برد.پیرزنی در آنجاست که به آنها میگوید او نیز بلیت بخت آزمایی برنده شده بودو از آن زمان زندگی آنها تباه شد زیرا بخاطر پول بچه هایش با هم دشمن شدند و در انتها کار خودش یه سالمندان کشید و خانواده اش از هم پاشیده شد. فیکو و کیراز تحت تاثیر قرار می‌گیرند و پول را به فیلیز برمیگردانند. آنها می‌گویند که نمی‌خواهند با یکدیگر دشمن شوند. فیلیز خوشحال شده و از رحمت میخواهد دنبال بچه ها بیاید و پول ها را به حساب بانک بریزند. رحمت و دنیز دنبال بچه ها آمده و به بانک می روند. آنها در بانک متوجه می شوند که داخل کیسه، پول نیست و مشتی کاغذ است.
توفان به بیمارستان پیش چیچک می رود . او با دیدن فردا در اتاق آنها عصبی می شود. توفان به جمیل و چیچک التماس میکند که در مورد کاری که کرده به تولای چیزی نگویند، اما چیچک میگوید که نمی‌تواند این خیانت را از تولای پنهان کند و با این کار به او ظلم کند.
زهنی که بالای سر فکری و ارسین نشسته تا بعد از ریختن پول به بانک آنها را آزاد کند، با فیلیز تماس میگیرد. فیلیز که از ماجرای خالی بودن کیسه پول خبر ندارد، به او میگوید که بچه ها برای واریز پول به بانک رفته اند و او میتواند فکری و ارسین را رها کند. زهنی آنها را آزاد می‌کند و فکری و ارسین به خرابه دیگری می روند و پول ها را که نیمه شب پنهانی به خانه آمده و برداشته بودند، از لباسهایشان در می آورند.
رحمت و بچه ها سریع به خانه آمده و و وقتی می‌فهمند زهنی آنها را رها کرده، با هم دنبال فکری و ارسین می‌گردند. فکری و ارسین پول ها را تقسیم کرده و هرکدام در پلاستیکی می ریزند . آنها از دور صدای فریاد رحمت را که به سمتشان می آید می شنوند و فوری پلاستیک ها را بین زباله ها می اندازند.
وقتی رحمت و بچه ها سراغشان می آیند آنها می‌گویند که پول دستشان نیست. همان لحظه یکی از بی خانمان ها پول ها را به جای زباله برداشته و داخل آتش می اندازد. فکری و ارسین به سمت آتش می روند و سعی دارند پول ها را بیرون بیاورند، اما نمی توانند. بچه ها همگی با ناراحتی به وضعیت پیش آمده نگاه میکنند.
توفان با درماندگی با تولای تماس گرفته و خودش حقیقت را به او میگوید. سپس با ناراحتی پیش باریش می آید.‌باریش در اتاق نسلیهان تنهاست. توفان با باریش صحبت کرده و با گریه میگوید که تولای او را ترک کرد.‌ باریش در حال دلداری دادن او، از مشکلات خودش و توجه بیش از اندازه فیلیز به خواهر و برادرش و نادیده گرفتن او میگوید. او از سختی ازدواج میگوید و همان لحظه فیلیز که با دسته گلی به بیمارستان آمده تا پیش باریش برود، از پشت در حرفهای باریش را می شنود و با تصور اینکه او این حرفها را به نسلیهان میگوید، با عصبانیت دسته گل را در سطل آشغال انداخته‌ و از رفتن پیش باریش منصرف می شود و بیرون می رود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *