خلاصه داستان سریال دختر سفیر قسمت ۱۵ + زیرنویس و دوبله

ناره و سنجر به محل نگه داری ملک می رسند. سنجر از پشت پنجره به ملک اشاره می کند که از خانه خارج شود. ملک که از دیدن پدرش خوشحال شده پنجره ها را یکی یکی بررسی می کند و بالاخره یکی از آنها را باز می کند و بیرون می رود و در آغوش پدرش آرام می گیرد. نگهبان که متوجه غیبت ملک شده بیرون از خانه می رود ولی سنجر با ضربه ای او را بیهوش کرده به همراه ملک به سمت ماشین که ناره در آن منتظر است می رود. اما قبل از سوار شدن به ماشین سفیر همراه پلیس ها سر می رسد و سنجر دستگیر می شود. ناره کنار سنجر می رود و می گوید: «با پدرم معامله کن و یک میلیون یورو به او بده و ملک را پس بگیر. » ولی سفیر دو میلیون می خواهد! سنجر هم در مقابل گرفتن پاسپورت و شناسنامه و مدارک ملک قبول می کند که پول را به او بدهد. ناره به بیمارستان و سراغ آکین می رود. آکین که فکر می کند سنجر دستگیر شده و ناره برای التماس کردن به او آنجا رفته است، انگشتر را نشان ناره می دهد تا به او پیشنهاد ازدواج دهد. ناره می گوید: «سنجر بدهی پدرم را پرداخت کرد و به زندان هم نرفت. من و سنجر به ترکیه برمیگردیم. تو هم در جهنمی که ساختی خواهی سوخت. » و او را ترک می کند و آکین در میان خشم و سرخوردگی تنها می ماند.

ناره دم در خانه پدرش، سنجر و ملک را دست در دست هم می بیند. زن کولی که آنجا نمایش اجرا می کند به انها می گوید: «شما متعلق به هم هستید. هروقت به هم رسیدید ان موقع کامل خواهید شد. » و رو به سنجر می گوید: «مراقب پرنده ی توی سینه ات باش. » سنجر این حرف ها را نشنیده می گیرد. و داخل خانه می شود و دو میلیون یورو را به سفیر تحویل می دهد و مدارک را از او می گیرد. بعد هم به همراه ناره و ملک به فرودگاه می روند و به سمت ترکیه پرواز می کنند.

از آن طرف گیدیز و یحیا به استقبال آنها می آیند. ناره به سنجر می گوید: «ما فقط پدر و مادر ملک هستیم. تنها چیزی که ما را کنار هم نگه داشته وجود ملک است. » سنجر جواب می دهد: «من هم متاهل هستم و باید به خانه برگردم. » اما نگاه هایشان از عشقی که به هم دارند خبر می دهد. گیدیز به انها خوش امد می گوید و به سنجر خبر می دهد که منکشه قهر کرده و به خانه مادرش رفته است. سننجر به ملک می گوید: «امشب را کنار مادرت بمان. فردا به دنبالت خواهم آمد. » و مستقیم به خانه مادر منکشه می رود و با دیدن منکشه دستش را روی قلبش می گذارد و می گوید: «من لیلی و مجنون سرم نمی شود. اگر بتوانی کاری کنی که فراموشش کنم من هم فراموش خواهم کرد. » منکشه لبخندی می زند…

ناره و ملک به همراه گیدیز به خانه او می روند. به محض ورود به خانه ناره صدای خنده و شادی می شنود و متوجه می شود که خالصه و دختر و عروسش  الون در خانه رفیقه مهمان هستند. الوان با صدای بلند می گوید: «وقتی داداش سنجر زنگ زد و گفت خانه را خالی کنید میخواهم با منکشه تنها باشم مادرشوهرم از خوشحالی نمی دانست چه کند! » خالصه هم از اینکه پسر و عروسش بالاخره به هم می رسند سر از پا نمی شناسد. ناره در سکوت با چشمان اشک بار به این صحبت ها گوش می دهد.

سنجر و منکشه وارد عمارت افه اغلو می شوند و به اتاق خواب می روند. سنجر در را به روی همه دنیا می بندد…

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *