خلاصه داستان سریال دختر سفیر قسمت ۲۹ + زیرنویس و دوبله

یحیا وارد خانه می شود و به خاطر آزادی سنجر و گیدیز از مادرش مژدگانی می خواهد. ولی می گوید که الان دنبال کسانی رفته اند که به ناره حمله کرده بودند. خالصه نگران می شود که مبادا دستش رو شود و ناره با شنیدن این خبر به طبقه پایین می آید و خوشحالی خودش را نشان می دهد. یحیا به او می گوید: «برادرم به من سپرده از خانه خارج نشوی تا خودش بیاید. » ناره لبخندی می زند و منکشه با نفرت به او خیره می شود.

نجرت فورا به قهوه خانه می رود و به دوستان همدستش هشدار می دهد که اگر گیر بیفتند دیگر کارشان تمام است. او با دیدن ماشین سنجر جلوی قهوه خانه، زیر پیشخوان مخفی می شود. گیدیز از همه می خواهد آنجا را ترک کنند و فقط اسماعیل، راننده تاکسی را که دستش شکسته و یکی دو نفر که زخم های سطحی دارند را نگه میدارد. سنجر عکس آنها را برای ناره می فرستد و ناره می گوید که خودشان هستند. سنجر آن سه نفر را کتک می زند تا این که یکی از آنها اعتراف می کند که کار نجرت بوده است. سنجر با عصبانیت به خانه نجرت می رود و از عاتکه سراغ او را می گیرد ولی متوجه می شود که نجرت فرار کرده است. آنها به سمت خانه گیدیز به راه می افتند و گیدیز از او می خواهد که به ناره حرفی نزند تا ناراحت نشود. سنجر می گوید که وقتی حرف ناره می شود گیدیز خیلی حساس می شود! گیدیز هم می گوید: «وقتی می بینم بیشترین ضربه را از تو خورده دیوانه می شوم! » سنجر می گوید: «در زندان وقت زیادی برای حرف زدن خواهیم داشت! »

همه خانواده دو سنجر و گیدیز جمع می شوند و ناره از دو با خوشحالی به سنجر خیره می شود. منکشه خودش را در آغوش سنجر می اندازد و سنجر او را از خود دور می کند و می گوید: «دزدیدن ناره کار نجرت بوده! » منکشه از هوش می رود. سنجر به مادرش می گوید: «اگر از کارهای ماادرش خبر داشته دیگر هرگز نمی خواهم او را ببینم. » سپس به سمت ناره می رود و می گوید که آماده شود تا به پیش ملک بروند. و وقتی گیدیز حال ناره را می پرسد، سنجر خون خونش را می خورد!

سنجر هنگام خارج شدن از خانه به ناره می گوید: «به خاطر انتقام گرفتن از کسانی که اذیتت کردند دو روز آزاد شدیم و باید به زندان برگردم. باید این را به ملک هم توضیح بدهم چون ممکن است دادگاهمان شش ماه تا یک سال طول بکشد. » ناره می گوید: «مگر بی گناه نیستید؟ پس زیاد نگران نباشید. » و سنجر سکوت می کند. آنها به کلبه می رسند و سنجر گاوروک را به گوشه می کشد و می گوید که دزدیدن ناره کار نجرت بوده است. گاوروک عصبی می شود و می گوید: «اگر منکشه خبر داشته باشد باید طلاقش بدهی. » و سنجر می گوید: «همین کار را خواهم کرد. » سنجر به سمت ملک می رود تا کمی با او حرف بزند. ملک به او می گوید: «مامانم گفت پدربزرگم می خواست تو را گیر بیندازد ولی تو شکستش دادی. » سنجر می گوید: «نتوانستم شکستش بدهم و فردا باید به زندان برگردم. ممکن است برای مدتی همدیگر را نبینیم. » ملک پدرش را در آغوش می گیرد وسنجر برای مدتی او را محکم در آغوشش نگه میدارد.

منکشه به مادرشوهرش می گوید: «حتی نتوانستم از آزادی شوهرم خوشحالی کنم و حالا معلوم نیست با ان زن کجا رفته! » الوان به آرامی به گیدز می گوید: «مطمئنم آن دستبندی که ادعا می کند گم کرده را به برادرش برای اذیت کردن ناره داده است. »

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *