خلاصه داستان سریال دستم را رها نکن قسمت ۱۰۶ + زیرنویس و دوبله

قدیر با دسته گلی سر خاک اجه می رود. او تولد اجه را تبریک میگوید و با او درد و دل میکند. سپس میگوید :«کسی که تو بهار زندگیت تو رو به مرگ محکوم کرد نمیبخشم. خیالت راحت.»
در کافه، آزرا با خوشحالی به جنک میگوید :«کاش همینجا زمان بایسته». جنک میگوید:« بنظرم چیزای قشنگی تو زندگیمون میاد. اگه زمان رو نگه داریم نمی‌تونیم اون چیزای قشنگ رو ببینیم.»
در شرکت، فریده خانم عظمی را به اتاقش صدا می زند. وقتی عظمی می آید، فریده خانم میگوید:« با تو میخوایم بریم یه دوری بزنیم». عظمی میپرسد« کجا؟» فریده خانم میگوید :«وقتی رفتیم میفهمی».
در رستوران، آردا و مرت به همراه ماسک ترسناک روی صورت برای ترساندن اوستا فرهاد می آیند. آنها سر آشپز را اذیت میکنند و از او و مینه می‌خواهند آنها نیز ماسک بگذارند و دسته جمعی عکس بگیرند. هنگام عکس گرفتن، سراب خانم به آشپز خانه می آید و از دیدن کار آنها عصبانی می شود. او سرآشپز را دعوا میکند و میگوید دیگر نمیخواهد شاهد چنین کارهایی در آشپزخانه باشد و چرا عقلش را دست بچه ها داده است. سپس متوجه می شود که این کارها زیر سر آردا است و او را دعوا میکند. در این حین، آزرا با آردا تماس میگیرد و از او میخواهد مرت را به خانه ببرد و خودش نیز به خانه می رود.
فریده خانم، عظمی را مقابل درب زندان می برد. آنها روی یک نیمکت مقابل زندان می نشینند. عظمی دگرگون شده و با صدای لرزان میپرسد:« برای چی اینجا اومدیم؟»
فریده خانم داستان آشنایی خودش و عظمی را به او یادآور می شود. او میگوید :«یادت میاد اینجا رو؟» عظمی میگوید :«یادم میاد». فریده خانم میگوید :«من فکر کردم شاید فراموش کردی. تو ۱۷ سالگیت اومدی اینجا . هرکسی تو زندگیش نقطه عطفی داره.مال تو هم اینجا بود.» عظمی خودش ادامه میدهد :«بخاطر دزدی کردن از سوپ فروشی کوچک شما و بعدش هم چاقو زدن به شما که ناخواسته بود. وقتی از زندان آزاد شدم شما اومدین اینجا دنبالم. به من کار دادین و منو پیش خودتون نگه داشتین.» فریده خانم میپرسد:« من چه کم کاری کردم عظمی ؟» عظمی میگوید :«من همیشه خلا خانواده داشتم. همیشه جای خانواده برای من کم بود. واسه همین خواستم این خلأ رو با پول پر کنم. من آدم حسودی شدم.» او متأثر شده و با بغض حرف می زند. فریده خانم از او میخواهد که هرچه سریع تر سهام عروسش را از سومرو پس بگیرد، وگرنه با مدارک جعلی که سری قبل از او نگه داشته بود، او را به زندان می اندازد و این‌گونه هم پسرش و هم سومرو را از دست میدهد. بعد از رفتن فریده خانم، عظمی همانجا نشسته و گریه میکند. سومرو که لباس جدید خریده تا برای شب که با عظمی قرار دارد بپوشد، با ذوق به عظمی زنگ زده و قرار شب را یادآوری میکند.
آردا مرت را پیش آزرا می برد. آزرا با خوشحالی برای او غذا درست کرده و با مرت بازی میکند. شب، مرت سیبی که آزرا به او داده بود از پنجره بیرون می اندازد و سریع کنار می آید. آزرا پنجره را می‌بندد و از او سراغ سیب را میگیرد. مرت میگوید :«سیب رو دادم به دلقک.» آزرا متوجه منظور او نمی شود و به بازی با او ادامه می دهد. در انبار پایین خانه، فاطمه سیب را برداشته و در حال خوردن آن است.
جنک به تعمیرگاه قدیر برای دیدن او می رود. قدیر در انبار پنهان شده و به شاگردش میسپارد که بگوید قدیر نیست. بعد از رفتن جنک، قدیر با خشم بیرون آمده و میگوید :«بعد از این یه قدیر دیگه رو خواهی دید جنک چلن.»
هولیا و مسعود همچنان از دست برهان عصبی هستند. آنها قصد دارند سر فرصت با جانسو صحبت کرده و او را متقاعد کنند که کار کردم برهان در آنها به صلاح نیست. برهان و جانسو هر دو به کافه می آیند. آنها برای کافه خرید کرده اند و برهان نیز آرایشگاه رفته و به خودش رسیده است. کمی بعد، سومرو نیز که به خودش رسیده به کافه می آید و با افتخار میگوید :«برای شام قرار دارم میخواستم جانسو هم منو همراهی کنه». اما جانسو میگوید:« من و بابام قراره شام با جنک باشیم، چون قراره با بابام آشنا بشه.» سومرو به شدت از شنیدن این حرف حرصش میگیرد و می رود.
شب فریده خانم قصد دارد دوباره به خانه آزرا برود. ملیس و آردا که مدتی است خانواده را دور هم ندیده اند به او اصرار میکنند که شام را در خانه بماند و بعد برود. فریده خانم به خاطر بچه ها قبول میکند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *