خلاصه داستان سریال دستم را رها نکن قسمت ۱۸۴ + زیرنویس فارسی
هولیا به اتاق سومرو می رود.سومرو از دیدن او خوشحال می شود. آنها کمی صحبت میکنند و هولیا از اینکه حال سومرو بهتر است خوشحال است. گوشی هولیا زنگ میخورد و او به گوشه اتاق می رود. در کیف او باز است و سومرو کارت عروسی آزرا و جنک را می بیند. او کارت را سریع برداشته و زیر پتویش پنهان میکند. هولیا چیزی از عروسی به سومرو نمیگوید و می رود.
آزرا و مینه و ملیس به آرایشگاه رفته و مشغول می شوند. مرت و جنک و آردا نیز به آرایشگاه رفته اند تا موهای خود را درست کنند.
در تیمارستان، پزشکان سومرو را برای مصاحبه و بررسی صدا می زنند. سومرو به اتاق آنها رفته و بعد از صحبت قرار می شود که کنی بعد خبر را به او بدهند.
سومرو به اتاقش بر میگردد. هم اتاقی او زنی است که پنهانی وسایل سومرو را می دزدد. سومرو متوجه می شود که کارت عروسی زیر پتویش نیست . او کارت را از هم اتاقی اش میخواهد، اما هم اتاقی اش انکار میکند و میگوید آن را برنداشته است. سومرو با هزار ترفند و اصرار و زور بالاخره کارت را از او میگیرد. او متوجه می شود که عروسی امروز است، و از اینکه همه او را فراموش کرده و به زندگی و شادی خود می پردازند عصبی می شود.
عظمی با دسته گلی به ملاقات سومرو می آید. سومرو از دیدن او عصبانی می شود و از او میخواهد برود. عظمی میگوید که به خاطر او شغلش را از دست داد و فریده خانم او را طرد کرد، اما او همچنان سومرو را دوست دارد و منتظر او بوده است. سومرو میگوید که عظمی او را یاد جانسو می اندازد برای همین دیگر نمیخواهد هرگز او را ببیند. او با عصبانیت عظمی را ترک کرده و داخل می رود. عظمی شوکه و ناراحت می شود.
اوستا فرهاد با آزرا تماس گرفته و میگوید که طبق رسم و رسوم او باید به خانه بیاید و جنک از خانه دنبالش بیاید. برای همین آزرا نیز با جنک تماس میگیرد و از او میخواهد که به آرایشگاه نیاید.
در خانه فریده خانم، مسعود و هولیا پیش فریده خانم آمده تا برای آزرا هر کمکی که لازم است انجام دهند. آنها از اینکه فریده خانم به همه چیز رسیدگی کرده از او تشکر میکنند.
سومرو تصمیم میگیرد که از تیمارستان فرار کند و خودش را به مراسم آزرا برساند. او به هم اتاقی اش میگوید که سریع می رود و تا عصر برمیگردد. هم اتاقی اش به او کمک میکند تا بتواند فرار کند. او به سومرو پول میدهد تا بتواند تاکسی بگیرد. سومرو بیرون آمده و از اتاق پرستاران لباس برمیدارد و آن را می پوشد. سپس پنهانی از در بیرون می رود.