خلاصه داستان سریال شخصیت قسمت ۱۹ + زیرنویس و دوبله

نورا در ترمینال متوجه می شود مردی که ییلیز پیش او رفته است، فیروز است. فیروز و ییلیز سوار ماشین شده و می روند. نورا شروع به تعقیب آنها می کند. فیروز تا متوجه تعقیب نورا می شود، با جمیل تماس میگیرد. جمیل به او میگوید «تا زمانی که من نگفتم به راهت ادامه بده تا من راه حلی پیدا کنم».
نورا با صفا، همکار دیگرش تماس گرفته و به او در مورد این قضیه میگوید. صفا تصمیم میگیرد خودش با فیروز صحبت کند تا بفهمد ماجرا چیست.
کمی بعد، فیروز ماشین را نگه داشته و نورا نیز دورتر پارک میکند. فیروز از ماشین پیاده شده و به سمت نورا می آید و میگوید «صفا تو راهه. یک جای مناسب با هم صحبت میکنیم».
دوا، نوه آگاه و دوستانش درگیر سایتی هستند که در امتداد ماجرای قتل‌های گربه ای درست کرده اند. طبق گفته دوست دوا، سه نفری که در کوچه کشته شده و روی پیشانی آنها نوشته شده بود «شخصی»، کسانی بودند که یک روز قبل قتلشان، در سایت آنها درخواست کشته شدنشان بخاطر اینکه آدمهای بد و دزد بودند داده شده بود.
وقتی صفا می آید. همگی به یک رستوران می روند تا صحبت کنند. فیروز با اعتماد به نفس و حالتی طلبکارانه، از اینکه نورا و صفا پرونده کامبورا را میان همه قتل‌ها و اتفاقات دیگر جدی گرفته اند، گله میکند و میگوید «دیروز بالا سری ها با من تماس گرفتند و بخاطر بی اعتمادی گفتند باید همکارانت را زیر نظر داشته باشی». او میگوید که حتما کمیسر نیز از این ماجرا مطلع است. همزمان در اداره، با کمیسر تماس گرفته شده و او در حال صحبت کردن پای تلفن میگوید «این کار بی دلیل است زیرا من به پرسنلم اعتماد دارم». کمیسر بعد از قطع کردن تماس، عصبی شده و شروع به بوکس زدن به کیسه بوکس در دفترش میکند. او به قدری عصبی است که همه کارکنان پشت در اتاق او جمع شده و تماشایش میکنند.
در رستوران،ییلیز شروع به صحبت کرده و با گلایه از اینکه نورا حرفهای خصوصی او را بر ملا کرده، حرفهای خودش را تصدیق میکند. اما نورا همچنان میگوید که او دروغ گفته است. از نظر او، هیچ مردی در کامبورا با زنی که به او تجاوز شده و باکره نیست ازدواج نمیکند. پس ییلیز دروغ میگوید. ییلیز شروع به انکار این حرف می کند. نورا میگوید «آره تو درست می‌گویی اما فقط در مورد تجاوز. به تو واقعا تجاوز شده، دیروز همه چیز را با جزییات تعریف میکردی، اما سر موضوع تجاوز سریع با چند جمله سر و ته قضیه را هم آوردی.به تو تجاوز شده اما نه طیار، بلکه مرد دیگری تجاوز کرده و تو مجبور شدی با همان ازدواج کنی.» نورا بعد از گفتن این حرفها با عصبانیت میز را ترک کرده و بیرون می رود. ییلیز ساکت نشسته و اشک می ریزد.
آگاه و فیضا در شهر میچرخند ،زیرا آگاه هرکار میکند آدرس خانه اش را به یاد نمی آورد. او فیضا را لب ساحل می برد و بادبادک میخرد تا به یاد قدیم سر زندگی کند. او هرچه در دفترچه یادداشتش میگردد آدرسی پیدا نمیکند. سر انجام تصمیم می‌گیرد فیضا را به خانه خودش ببرد. او یادش می آید که در خانه فیضا، دوربینی نصب نبوده و میتواند کار خودش را بکند. او فیضا را با خودش به آنجا می کشاند.
وقتی به خانه می رسند، پشت میزی می نشینند که آگاه همانجا، مهمت شوهر فیضا را کشته بود.کمی بعد، فیضا که به کلی حرف نمی‌زد، میگوید :«آگاه، تو مهمت را کشتی.»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *