خلاصه داستان سریال مانکن قسمت ۶ + زیرنویس و دوبله

کتایون هیچ کدام از مدل هایی که سیروان نشانش می دهد را نمی پسندد و به او می گوید:« من ازت سوپر مدل می خوام. همشون رو بفرست خونه. من باید اول باشم. خوشگل ترین ها، خوش تیپ ترین ها و بهترین ها رو می خوام.» سیروان می گوید که قیمت آنها زیاد است و با شرکت های بهتر کار می کنند. کتایون از او می خواهد که آنها را جذب کند. همچنین می گوید که کاوه از صادر کردن سالیانه صد مدل به خارج خبر ندارد و نباید هم خبردار شود.

فرخنده به شرکت کتایون می رود تا با او صحبت کند. کتایون ماجرای انتقام گرفتن را گردن نمی گیرد و ادعا می کند که با عشق با کاوه ازدواج کرده است. فرخنده حرفهایش را باور ندارد و با بغض از او می خواهد که از کاوه بگذرد. کتایون با پوزخندی جوابش را می دهد. فرخنده می گوید:« اگه التماس کنم چی؟» کتایون با نفرت می گوید:« التماس نکن. التماس آدمو تحقیر می کنه. از سلمان بپرس اون روزی که بهش التماس کردم باهام چی کار کرد. رنگ جوراباش هنوز یادمه. قهوه ای خال دار. ده دقیقه پاهاشو گرفته بودم و التماس می کردم.» کتایون در ادامه ی صحبتهایشان می گوید:« من سوختم. سلمان رفت. زن گرفت. بچه دار شد. اما من هنوز منتظر یه لحظه ام که ثابت کنم دنیا حساب و کتاب داره و نمی تونی عاشق کنی و بری.» فرخنده که نتوانسته او را قانع کند با غصه آنجا را ترک می کند.

مهتا به مادرش مریم اعتراض می کند که چرا پدرش دیر به دیر به خانه سر می زند و همیشه در ماموریت است. مریم توضیح می دهد:« اگه امثال بابای تو نباشن ما تو کشورمون امنیت و آرامش نداریم.» در همین حال اخگر وارد خانه اش می شود. آنها دور هم ناهار می خورند و معلوم می شود که اخگر از تمام اتفاقاتی که در نبودش در خانه می افتد با خبر است. او به پسر و دخترش اطمینان می دهد که نگذارد به آنها لطمه ای بخورد. مهتا به پدرش می گوید:« دیروز معلم از من پرسید که شغل بابات چیه. منم ندونستم چی بگم. فقط گفتم مراقب مردم و کشورمونه.» مریم هم می خواهد بداند که اخگر دوباره قصد دارد برود یا می ماند. اخگر می گوید:« بدهکاریم بهت زیاد شده خانم.» مریم متوجه می شود که او دوباره می خواهد برود و ناراحت می شود.

سلمان یک گلفروشی باز کرده و در آنجا مشغل کار است. بهار به آنجا سر می زند و از او می خواهد که کاوه را ببخشد. سلمان قبول نمی کند و می گوید:« کاوه عزت نفس و غرورمون رو له کرد. به خدا بدون کاوه واسه من هم خیلی سخت می گذره. نفسم به نفسش بنده. ولی اینجا بحث شرف و مال و منال حرومه که کاوه خودش رو توش غرق کرده.» سپس چک پول خانه ای که کاوه رهن کرده بود را به بهار می دهد تا آن را به او پس دهد.

در خانه، کاوه شغلی که کتایون به او پیشنهاد می دهد را قبول نمی کند و می گوید که می خواهد مسافرکشی کند. کتایون هم اعتراضی نمی کند. کاوه می گوید:« فقط می خوام دستم تو جیب خودم باشه. تا وقتی هم که پولت رو بر نگردونم سر قولم هستم.» کتایون می گوید:« هفت میلیارد رو چطوری می خوای بدی؟» کاوه جواب می دهد:« وقتی شما تونستی این پول رو در بیاری منم می تونم.»

از سویی همتا دو هفته ای از ترس پلیسها در خانه ای که اخگر برای زندگی کردن به او داده بود مانده است. اخگر با چند جعبه وارد آن خانه می شود و با توجه به دردسر بزرگی که همتا در آن گرفتار شده امکان یک عمر به زندان افتادن او را یادآوری می کند و سپس کیف و کفش و لباسهای مارک داری که برای همتا خریده را به او می دهد و می گوید:« می تونی زندگیت رو تغییر بدی اگه تو بعضی مراسم ها منو همراهی کنی.» همتا با عصبانیت می گوید:« نمی فهمم. شما در مورد من چی فکر کردید؟» اخگر می گوید که قضیه ساده تر از چیزی است که او فکر می کند. همتا می پرسد که در آن مراسم ها چه اتفاقاتی می افتد و اخگر جواب می دهد:« معامله های بزرگ کنار آدم های بزرگ. راه موفقیت، بودن در کنار آدمهای بزرگه.»

کاوه همراه بهرام به مسافر کشی مشغول می شود و همتا پیشنهاد اخگر را قبول می کند.

۱۸ ماه بعد، همتا در یک شب بارانی در حالی که مانتوی قرمز بلندی پوشیده و کفشهای پاشنه دارش اجازه نمی دهد خوب بدود، با ترس از دست سه مرد موتور سوار فرار می کند. ناگهان کاوه ماشینش را کنار او نگه می دارد و اسمش را صدا می زند. آنها مدتی با بهت به یکدیگر خیره می مانند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *