خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین قسمت ۸۳ + زیرنویس و دوبله

امل که معتاد به اینترنت است از دوستانش خواهش می کند که برای او یک تلفن همراه پیدا کنند چون او شاخ اینستاگرام است!

بوراک در حال نوشتن نامه ی عاشقانه به گزیده است و ابرو مثل همیشه منتظر موقعیتی است تا از آن سواستفاده کند. او در گوشه ای می ایستد و بوراک را زیرنظر می گیرد. بوراک در نامه اش می نویسد که: هنوز امیدوار هستم که برگردی و من را ببخشی نمی توانم چشم هایت را فراموش کنم. اما از نوشتن نامه پشیمان شده و به سطل آشغال می اندازد. بعد از رفتن بوراک، ابرو نامه را برداشته و در کیف سودا قرار می دهد و به دنبال کورای می رود و او را در سالن مدرسه گیر آورده و می گوید: «بوراک هنوز عاشق سودا است. آنها به هم نگاه های عاشقانه می کنند.» کورای می گوید: «این امکان ندارد. » ولی دیگر دیر شده ابرو ذهن او را به هم ریخته است. او پیش سودا به بوفه ی مدرسه می رود و سودا از او خواهش می کند که کتاب ریاضی را از کلاس برایش بیاورد. کورای به کلاس می رود و نامه ی بوراک را در کیف سودا پیدا می کند. بعد از خواندن آن با عصبانیت آن را روی میز جلوی سودا می کوبد! و از او جواب می خواهد. سودا به او اطمینان می دهد که از چیزی خبر ندارد و نمی داند نامه چطور از کیف او سردرآورده است. کورای یقه ی بوراک را می گیرد و می گوید: «مگر از جانت سیر شده ای که به سودا نامه ی عاشقانه می نویسی؟ » بوراک نگاهی به نامه می اندازد و می گوید: «ولی من نامه را برای گزیده نوشته ام. » و آن را مچاله کرده به روی زمین می اندازد و می رود. همه از این بازی موش و گربه متعجب می شوند. گزیده یواشکی نامه ی مچاله شده را از زمین برداشته و با اشتیاق می خواند.

در حیاط مدرسه اونور از زینب خواهش می کند که با تهیه کننده قرارداد امضا کند. چون به پول آن به شدت احتیاج دارد. زینب می گوید که به تهیه کننده اعتمادی ندارد. اونور عصبانی شده و سر او داد می زند که غیر از خودت به فکر هیچکس نیستی! گزیده از راه می رسد و می گوید: «تهیه کننده از صدای تو خوشش نیامده و فقط می خواهد با زینب کار کند. » اونور که نمی داند ناراحت باشد یا خوشحال، هاج و واج به زینب نگاه می کند.

حیات خانم از پنجره ی کلاس بچه ها را زیرنظر دارد. دخترها و پسرها در نبود گوشی همراه باهم بازی می کنند و مشغول صحبت و خنده و شوخی هستند. حیات از نگاه کردن به آنها لذت می برد و در دلش دنیای بدون اعتیاد به اینترنت را آرزو می کند.

آقای شریف برای چندمین بار برای آشتی کردن با بیتا دنبال راه حل می گردد و از دانش آموزان کمک می خواهد. تارکان به او پیشنهاد می دهد که یک معلم فیزیک خانم برای مدرسه استخدام کند. و مدام دور و بر او بچرخد و به این ترتیب حس حسادت بیتا خانم را تحریک کند. شریف کمی فکر می کند و از این پیشنهاد بسیار خوشش می آید. او مطمئن است که بیتا برای آشتی کردن پیش قدم خواهد شد.

آقای فلاح دم در مدرسه منتظر گزیده است و با دیدن او می گوید: «کمکم کن تا بتوانم با حیات صحبت کنم. » گزیده می گوید: «من خواهرم را می شناسم. بعید می دانم بتوانید با او صحبت کنید و بهتر است فراموشش کنید. اگرچه من هم دلم می خواهد یک بار حرف های شما را بشنود. » فلاح در جواب او می گوید: «مگر می شود نفس کشیدن را فراموش کرد؟ »

GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *