خلاصه داستان سریال هدیه قسمت ۸ + زیرنویس و دوبله

YyvBPRQXmGA
گذشته پدر اورهان، در تونل به دری رسیده و وارد آن می شود.او از دیدن چیزی که مقابلش وجود دارد حیرت زده می شود. او سریع به اتاق کارش برگشته و در حال کشیدن نقشه در است. سپس با استاد اونر تماس میگیرد و فوری میخواهد او را ببیند تا در مورد چیزی که دیده به او نیز خبر بدهد. او میگوید این اتفاق دنیا را تکان خواهد داد. همان لحظه، زهره وارد اتاق شده و تلفن را قطع میکند. او به استاد ناظم میگوید که الان زمان فاش شدن این راز نیست، و در آینده پسر او و دختری به نام عطیه قرار است آن در را کشف کنند. سپس کاغذهای دفتر را پاره میکند. استاد ناظم از حرفهای زهره سر در نمی آورد و از دیدن او شوکه شده است. زهره دستش را روی شانه ناظم میگذارد و استاد ناظم آینده و مرگ خودش و آشنایی اورهان و عطیه را می بیند، و متحیر می شود.
عطیه به جرم قتل جانسو دستگیر شده و بخاطر سابقه روانی به تیمارستان منتقل می شود.
در کامپیوتر پدر اوزان، صفحه ی نامفهوم باز شده و صدایی کامپیوتری به او میگوید که حالا زمان آن رسیده که از عطیه استفاده کند و تنها ۴۸ ساعت فرصت دارد تا عطیه را پیدا کرده و جای در را پیدا کنند. کامپیوتر شروع به ثانیه شماری میکند.
حانا، دوست دختر سابق اورهان که دستیار او و استاد اونر بوده است، به خانه اورهان می آید و دفتر پدرش را به او پس میدهد.
اورهان از اینکه دفتر دست او چه می‌کند شوکه می شود و متوجه می شود حانا کسی بوده که تمام مدت آنها را در تپه تعقیب می‌کرده و برای کسی کار میکند، و از ابتدا برای جاسوسی وارد تیم آنها شده است. اورهان با او درگیر می شود. حانا به او میگوید که تا فردا وقت دارد تا برگه های گمشده دفتر را به او تحویل بدهد وگرنه عطیه خواهد مرد.
اورهان پیش استاد اونر می رود و ماجرا را می گوید. اونر نیز از اینکه از حانا رکب خورده اند شوکه می شود.انها تا صبح با اعداد رمزی درگیر می شوند تا بتوانند درب قوطی رمز گذاری شده را باز کنند.
پدر عطیه وسایلش را جمع کرده و میخواهد از خانه برود.او به مادر عطیه میگوید که بخاطر مخفی کاری او این بلاها سرشان آمده و دیگر نمیخواهد با او زندگی کند. مادر عطیه نمی‌تواند جلوی او را بگیرد.
مادر عطیه ناراحت شده و سراغ جعبه قدیمی می رود و گردنبندی مانند گردنبندی که مادرش به عطیه داده بود را در می آورد. او روزی را که ستاره ی روی دست خودش را سوزانده بود تا دیگر نبیند به یاد می آورد.
اورهان تصمیم می‌گیرد پیش پدر عطیه برود.او سر خاک جانسو رفته و پدر عطیه را آنجا پیدا میکند. او میخواهد در مورد روز حادثه تصادف از او کمک بگیرد اما چیز خاصی عایدش نمی شود. بعد از رفتن پدر عطیه، توجه اورهان به تاریخ مرگ جانسو جلب می شود و رمز قوطی را پیدا میکند و آن را باز میکند. داخل کاغذها، پدرش برای او نوشته است که او و عطیه باید سراغ در داخل تونل بروند و از او میخواهد که از عطیه مراقبت کند، زیرا او کلید آینده است. او نقشه در را برای اورهان گذاشته است.
مادر عطیه به تیمارستان و ملاقات او می رود.او گردنبند را به عطیه می دهد و میگوید که آن را مادرش به او داده، و توضیح میدهد که روزی که پدرش کشته شد، خواهر او نیز که اسمش سحر بود و ستاره ای بر روی پیشانی داشت را کشته اند و فقط او فرار کرده است. او همچنین از اینکه عطیه را باور نکرد اظهار تأسف میکند و میداند که او قاتل نیست.
اوزان به یکی از خانه های پدرش می رود تا به دور از بقیه باشد. او که عذاب وجدان قتل جانسو رهایش نمیکند، مست کرده و تصمیم می‌گیرد خودش را دار بزند، اما موفق نمی شود. او متوجه می شود که روی زمین دری وجود دارد و آن را باز کرده و داخل زیر زمین می شود،و تمامی مدارک و عکسهای مرتبط با عطیه را در مخفیگاه پدرش پیدا میکند.او متوجه می شود که از ابتدا خودش وسیله ای برای رسیدن پدرش به عطیه بوده است. او عصبانی شده و اعصابش به هم می‌ریزد.
عطیه از طریق راهی که در سقف اتاقش پیدا کرده، فرار میکند و به خانه اورهان می رود. او و اورهان هر دو متوجه شده اند که از طریق پیدا کردن آن در، می‌توانند جانسو را دوباره بازگردانند. پدر اوزان وقتی میفهمد که عطیه فرار کرده عصبی می شود، اما از طریق دوربینی که حانا در خانه اورهان گذاشته، میفهمند که عطیه پیش اورهان است، و به حانا دستور میدهد که آنها را تعقیب کرده و عطیه را، حتی به قیمت کشتن اورهان برای او بیاورد.
اوزان با عصبانیت به خانه می رود اما پدرش را نمیبیند.
پدر عطیه، فیلم دوربین های مدار بسته خانه دخترش را که پاک شده بود به شخصی می سپارد تا ریکاوری کند. او شب به خانه اوزان می رود. اوزان از دیدن او ترسیده و به قتل جانسو اعتراف میکند، اما پدر عطیه فیلم مدار بسته را به او نشان میدهد که در آن جانسو هنوز زنده است و پدر او، با بالشتی او را خفه می کند و به عمد حلقه عطیه را کنار او میگذارد.
عطیه و اورهان در جاده به سمت تپه می روند. حانا آنها را گیر انداخته وبا اسلحه تهدید میکند. اورهان کاغذها را به او میدهد و عطیه که دختر ستاره پیشانی را میبیند، سریع دنبال او رفته و از دست حانا فرار میکند. حانا، اورهان را با چاقو می زند و سپس به پدر اوزان که در جاده منتظر است، زنگ می زند و میگوید که برگه ها را پیدا کرده و عطیه را نیز خواهد آورد. همان لحظه، پلیس ها سراغ پدر اوزان آمده و او را محاصره کرده و به جرم قتل جانسو دستگیر می کنند.
عطیه داخل تونل رفته و به آن در می رسد. او در را شکافته و وارد می شود. او هاله ای نور را می‌بیند که جانسو داخل آن ایستاده و منتظر عطیه بوده است. عطیه با خوشحالی جانسو را بغل کرده و از اینکه او را کنارش دارد خوشحال است. مکان آنها ناگهان عوض می شود، عطیه خودش را مقابل درب خانه، در آغوش جانسو می بیند، و جانسو با حالتی غریبه به او میگوید :«من جانسو نیستم. الیف(نام خواهر اورهان) هستم.» .عطیه گیج شده و خداحافظی کرده و بیرون می آید و با سردرگمی به خودش نگاه میکند. او روی دیوار روبرو، علامت سمبل را میبیند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *