خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت ۱۱ + زیرنویس و دوبله

آزاد به بیمارستان می رود و بلافاصله به عمویش می گوید: «من گفته بودم ریان را به آن پسر نده! ریان را بیرون کرده و خودش هم غیبش زده. باید همین الان برویم پدربزرگ ریان را خواهد کشت. » هازار بدون این که به زهرا چیزی بگوید با آزاد راه می افتد. آزاد می گوید: «با لباس عروس بیرونش کرده اند و همه ی مردم درموردش حرف می زنند. » هازار با پشت خمیده ناله می کند: «خدایا کمکم کن عقلم را از دست ندهم. »

در عمارت، ریان با سر و صورت خونی روی زمین افتاده و جهان به پدرش می گوید: «اگر شوهرش پیدا نشود همه ی سرمایه مان به باد خواهد رفت. » نصوخ بیشتر عصبانی می شود و به ریان می گوید: «تو همه ما را نابود و بدنام کردی. مگر چه هرزگی ای کرده ای که بیرونت کرده اند؟ » ریان با التماس گریه می کند و می گوید که کاری نکرده است.

فیرات و میران در کوچه ی پایینی نشسته اند و با ملیکه تماس می گیرند. ملیکه پیام می دهد: می ترسم ریان را بکشد. میران می گوید: «تا نفهمم سر ریان چه بلایی آمده جایی نمی روم. » و از دیوار عمارت بالا می روند تا به پشت بام می رسند.

هازار و آزاد از راه می رسند. نصوخ به هازار می گوید: «بیا و ذلت دخترت را تماشا کن. » هازار بدون توجه به حرف های نصوخ کنار ریان زانو می زند و می گوید: «بگو چه شده است. » ریان می گوید: «من کاری نکرده ام و نمی دانم میران کجاست. من آبروی تو را به خطر ننداخته ام. » هازار می گوید: «آن عوضی را پیدا می کنم. او حساب پس خواهد داد. » نصوخ می گوید: «این دختر باید تقاص بی ناموسی را پس دهد. جزای بی ناموس مرگ است! » ریان باناامیدی به چهره ی پدرش نگاه می کند.  فیرات که بی قراری میران را می بیند می گوید مگر هدف همین نبوده است؟  میران می گوید: «خودم درستش خواهم کرد. » فیرات جواب می دهد: «اگر این کار را کنی هم تو و هم ریان را خواهند کشت.  » از آن طرف ناگهان هاندان پیشنهاد می دهد که ریان را شوهر دهیم و از شهر بیرون بفرستیم. هازار که جان دخترش را در گروی ازدواج او می بیند موافقت می کند. هازار دخترش را دیگر تاب ایستادن ندارد به داخل عمارت می برد.

فیرات به میران می گوید: «حالا که دختره را شوهر می دهند خیالمان راحت شد. بهتر است برویم. » ولی میران می گوید: «بدون ریان نمی روم. »

ریان از پدرش می خواهد او را پیش مادر و خواهرش ببرد تا برای آخرین بار آنها را ببیند. ولی پدرش مخالف است و می گوید: « زهرا دیگر این یکی را طاقت نخواهد آورد. » ریان باز تکرار می کند که کاری نکرده است پدرش هم می گوید: «من به تو اعتماد دارم ولی وقتی شوهری زنش را بیرون می کند دیگر حرفی باقی نمی ماند. » سپس گریه می کند و ریان پدرش را در آغوش می گیرد.

عزیزه به خانواده اش می گوید که وسایلشان را جمع کنند تا به شهرشان برگردند.

در عمارت، هازار سعی می کند به پدرش بفهماند که قضیه مشکوک است اما نصوخ قبول نمی کند. جهان به اتاق می آید و خبر می دهد که تحقیق کرده اند و فهمیده اند که ازدواج قلابی بوده است. و هازار می گوید که نقشه از قبل تعیین شده بوده است. هازار به پدرش می گوید: «نکند کار آن ها باشد…؟!! » نصوخ جواب می دهد: «این قضیه خیلی وقت پیش است و فراموش شده است. » جهان خبر دیگری هم می دهد و می گوید: «قرارمان با اصلان بی ها یک طرفه فسخ نمی شود وگرنه باید غرامت زیادی بپردازیم. » هاندان به نصوخ می گوید که فردی ثروتمند حاضر است با ریان ازدواج کند.  نصوخ هم می گوید: «بگویید همین امروز بیاید و کار را تمام کند. » آزاد اعتراض می کند و هازار هم می گوید من نمی خواهم دخترم بدبخت شود ولی نصوخ قبول نمی کند. آزاد فورا به سراغ ریان می رود تا قانعش کند که باهم فرار کنند اما هاندان و یارن از قبل ریان را تهدید کرده اند که نباید با آزاد برود. هاندان به ریان می گوید: «من دختر خان، نمی توانم دختر پس مانده ای مثل تو را عروس کنم. » یارن نیشخندی می زند و با پیروزی و نفرت به ریان خیره می شود.

Gun Ay

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *