خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت ۷ + زیرنویس و دوبله

ریان سوار بر اسب به طرف تالار عروسی حرکت می کند. یارن که می داند عروس تنها یک شب با میران خواهد بود نیشخندی روی لبانش نقش بسته است.
بعد از اینکه عاقد عروس و داماد را زن و شوهر اعلام می کند رقص و پای کوبی شروع می شود و یارن از خوشحالی بی وقفه می رقصد. فیرات که از او خوشش می آید سعی می کند نزدیکش شود ولی یارن با دیدن او سرجایش می نشیند. فیرات دستبند او را که زمین افتاده پیدا می کند.
آزاد در گوشه ای از شهر مست و خراب توی اتومبیلش نشسته و اسلحه اش روی زانویش است و در خیالش با ریان گرم گفت و گوست و در آخر با گریه می گوید:”من عشقم را تنها نمی گذارم و دیوانه وار به طرف تالار می راند.”
گل خانم کوچولو با دیدن بادکنک در دست بچه های همسن خودش از یارن می خواهد از کوچه برایش بادکنک بخرد. آنها از تالار بیرون می روند و موقع برگشتن فیرات جلوی یارن سبز می شود و می گوید دستبندتان پیش من است. ولی در همان لحظه آزاد اتومبیلش را جلوی تالاز نگه می دارد و با حال خراب از آن پیاده می شود. فیرات و یارن می فهمند که او آمده کار را خراب کند و دنبال او می دوند. گل خانم در کوچه بادکنک از دستش رها می شود و سعی می کند آن را بگیرد.
در داخل تالار گونول که از ناراحتی توانی برایش نمانده و با چشمانی بی حالت به عروس و داماد چشم دوخته است. سلطان خانم می گوید که باید به عروس کادو بدهی و او گردنبندی را با دست لرزان به گردن ریان می بندد و به میران تبریک می گوید و آرام در گوشش می گوید:” فراموش نکن زن تو من هستم!” میران از بی ملاحاظگی او عصبی می شود. هازار از میران خواهش می کند حالا که پدر و پسر هستند باهم برقصند و میران با خشمی بی پایان در قلبش و ظاهری آرام با هازار شروع به رقصیدن می کند. میران متوجه دعوای آزاد و فیرات کنار در تالار می شود. آزاد با دیدن میران مشتی به صورت او حواله می کند ولی چون مست است نقش زمین می شود و میران که دل پر خونی از او دارد خم شده و از چپ و راست به صورت او می کوبد. فیرات به سختی آنها را از هم جدا می کند. ریان هم با چشمانی گریان نگاهشان می کند. هازار دست برادرزاده اش را می گیرد و او را کنج دیوار می کشاند و از میران و ریان می خواهد زود از آنجا بروند. آنها با عجله می روند و آزاد با چشمانی گریان به عمویش التماس می کند که جلوی ریان را بگیرد و پشت سر هم به هازار می گوید:” میران بلای جان ما خواهد شد!” ناگهان اسلحه اش را درمی آورد و به طرف اتومبیل میران نشانه می رود. هازار دست او را بالا می برد و گلوله ها به هوا شلیک می شوند. فیرات که نمی خواهد برادرش صدمه ای ببیند کمی دورتر افتادن گل خانم به زمین را می بیند و به طرف او می رود. دختر کوچک تیر خورده است. فیرات فریاد می کشد و کمک می خواهد. و هازار به طرف دخترش می رود. از صدای گلوله همه از تالار بیرون ریخته اند‌ و زهرا خودش را به بالای سر گل خانم می رساند و ضجه می زند. آزاد که مستی از سرش پریده با خود تکرار می کند:”من چه کردم!” نصوخ به او می گوید:”اگر آن دختر بمیرد بدون ملاحظه تو را خواهم کشت.” آمبولانس می آید و جسم بی جان گل خانم را به بیمارستان می برد.
میران و ریان گوشی هایشان را جا گذاشته اند. میران از شهر بیرون می رود و با خود می اندیشد این دختر که تقصیری ندارد. گناه او نیست که دختر هازار است. سپس صدای مادربزرگش در گوشش طنین می اندازد: که اول پدرت را کشتند و بعد خواستند به ناموس مادرت دست درازی کنند. او را روی زمین کشیدند و تکه تکه اش کردند. این فکرهای آزاردهنده باعث می شود که ناگهان بر سر ریان فریاد بکشد و بگوید:” خفه شو!” ریان با تعجب به او نگاه می کند و سرش را پایین می اندازد. ناگهان اتومبیل متوقف می شود و از کار می افتد. میران از ریان می خواهد داخل اتومبیل بماند تا او کمک بیاورد ولی ریان ترجیح می دهد با او برود. آنها به طرف مقصد نامعلومی حرکت می کنند.
پرستار همه را در بیمارستان پشت اتاق عمل نگه می دارد. زهرا که طاقتش تمام شده بیتابی می کند و هازار او را در آغوش می گیرد و یارن و هاندان اشک می ریزند. و یارن باخود می اندیشد میتوانست جلوی این اتفاقات و عروسی را بگیرد و خودش را سرزنش می کند. آزاد از جلوی بیمارستان تکان نمی خورد اگرچه جهان به او می گوید از آنجا‌ گم شود.
سلطان خانم و گونول خبر گلوله خوردن نوه ی کوچک نصوخ را به عزیزه می دهند. و او با بی تفاوتی می گوید:”بهتر شد! یکی از خانواده دشمن کم شد.”

Gun Ay

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *