خلاصه داستان سریال کسی نمیدونه قسمت ۱۷ + زیرنویس و دوبله

 

کوکسان بخاطر اتفاقات اخیر زیر فشار است و خود را مقصر همه این ها می داند. از این رو به خانه خودشان می رود تا خودکشی کند و خلاص شود. اما جرئت نمی کند و قرص ها را دور می ریزد. همسرش، خیریه، با عجله از خانه ی اویگار به خانه خودشان می آید. او که چند روز است از پریشان حالی شوهرش نگران شده، دلیل این حال را جویا می شود. کوکسان تعریف می کند که چندین سال پیش او را مجبور کردند تا برای کشتن علی، داخل ماشین اش بمب بگذارد. او تمایلی به اینکار نداشته اما با تهدید جان بچه هایش، مجبور به انجام این کار شده است. بعد از آن، بجای اینکه علی سوار ماشین شود، پسر کوچک اش را سوار میکند و میرود تا عروسک اش را بیاورد. ناگهان ماشین منفجر می‌شود و علی که نزدیک ماشین بود، پرت می شود. راننده و بچه در آتش می سوزند و کوکسان شاهد ماجراست. او نزد رئیسش ارندیل می رود و جریان را خبر می دهد که بجای علی، پسرش کشته شده. علی از آن روز به بعد هرکس را که در قتل پسرش دست داشته، کشته است. کوکسان خیال می‌کند که علی جریان را فهمیده و آمده است که انتقام بگیرد. اما این‌گونه نیست و علی از اینکه کوکسان هم در این قتل دست داشته، بی خبر است.
علی سودا را به خانه رسانده تا سودا وسیله هایش را بر دارد. اما سودا در سالن خانه شان، صدای پدر و مادرش از طبقه بالا را می شنود. او دلیل کشته شدن پسر علی را متوجه می شود. ناگهاَن دنیا بر سر سودا ویران می شود. علی برای اینکه به سودا سر بزند، دم در می آید و او را صدا می زند. سودا که بغض کرده، نمی داند چه بگوید و از خانه به بیرون می دود. علی دست سودا را میگیرد تا بداند چه شده است. اما سودا می‌گوید که نیاز دارد تنها باشد. علی گمان می کند که سودا در خانه با پدرش دعوا کرده است.
علی به سودا می‌گوید که در خیابان منتظرش باشد تا بیاید. سپس به خانه می رود تا با کوکسان صحبت کند. کوکسان از دیدن علی وحشت می‌کند. خیریه به علی می گوید که با کشتن پسرم نمیتوانی چیزی را درست کنی. علی می گوید که من پسر شما را نزده ام. آن را به سودا ثابت کرده ام به شما هم ثابت می‌کنم که مقصر اصلی چه کسی است. کوکسان می‌گوید که دروغ است و تو شخصی را به سودا به عنوان قاتل نشان داده ای و او را کشته ای. علی متوجه می‌شود که این حرف ها را اویگار به کوکسان خورانده است. او از آنها می خواهد که سودا را تحت فشار نگذارند زیرا بزودی بی گناهی اش را ثابت میکند. پس از رفتن علی، خیریه به شوهرش می گوید که علی قضیه بمب گذاری را نمی داند. پس از کمی استراحت و آرام شدنشان به خانه اویگار میروند.
سودا با فکر های پریشان، به سمت ساحل قدم می زند و گریه میکند. علی به دنبالش می گردد اما نمی تواند پیدایش کند. خلبان به همراه ودات و اکرم به ساحل رفته اند تا شام بخورند. آنها سودا را با حال بد می‌بینند و تصمیم می‌گیرند به اویگار خبر دهند. سودا روی نیمکتی رو به دریا می نشیند و گریه می کند. زنی گل فروش می آید و از او دلیل گریه اش را جویا می شود. سودا نحوه ی آشنایی اش را با علی تعریف می کند و می‌گوید :{ اون مردیه که وقتی کنارشم خیلی آرامش دارم. انقدر آدم خوبی هست که وقتی با اونی زندگی خیلی راحت میشه.} زن گلفروش می‌گوید که تو عاشق شده ای و باید با طرف صحبت کنی. سودا در حالی که گریه می کند میگوید که نمی تواند چیزی بگوید زیرا پدرش، پسر علی را کشته است. سپس دوان دوان از آنجا میرود.
اویگار با عجله به پیش خلبان میرود و می‌پرسد که سودا کجاست؟ خلبان مسیری که سودا رفته را نشان می دهد و می‌گوید که حال بسیار بدی داشت. اویگار که خیلی نگران است به سمت ساحل می دود. ودات به خلبان می‌گوید :{ میبینی چقدر دختره رو دوست داره؟ به نظرت کشتن سینان نقشه ی این بوده‌؟ فکر نکنم} خلبان نیز با او هم عقیده است.
دویگو در خانه اش است که مادرش می آید و میگوید که باید از حاجی علی فاصله بگیرد وگرنه برایش بد می‌شود . دویگو قبول نمی کند و با بغض می‌گوید :{ مثل اینکه متوجه نیستی. من اون آدم رو دوست دارم.} مادرش می داند که علی، دویگو را دوست ندارد و دخترش بیخودی چشم به راه اوست. دویگو امید دارد که یک روز علی او را ببیند و متوجه عشقش بشود. او به اتاقش می رود و به یاد علی گریه می‌کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *