خلاصه داستان سریال کلاغ قسمت ۳۸ + زیرنویس و دوبله

hMzTnt76my4
شب می‌شود و دیلا همچنان چشم هایش را باز نکرده است و کوزگون نگران است. او کنار تخت دیلا خوابش می‌برد. وقتی پرستار برای معاینه میآید، کوزگون را می‌بیند که سرش را کنار دیلا گذاشته و خوابش برده. پرستار از حالت این زوج عکس می‌گیرد. کمی می‌گذرد و دیلا کم کم به هوش می آید و می‌پرسد که چه شده. کوزگون خیالش راحت می‌شود و می‌گوید: « تیر خوردی. خودتو انداختی جلوی گلوله ها تا منو نجات بدی. چرا اینکارو کردی؟» دیلا پس از یادآوری اتفاقات به دروغ میگوید که عکس العمل آنی بوده و دلیل دیگری نداشته. پرستار برای معاینه میآید و کوزگون از اتاق بیرون میرود تا راحت باشند. پرستار به دیلا می‌گوید : « شوهرت خیلی دوست داره، اصلا از کنارت تکون نمیخوره، ببین ازتون عکس گرفتم» دیلا در عکس میبیند که کوزگون دست او را گرفته و کنار او خوابش برده. دیلا با این حرفها به فکر فرو می‌رود.
شرمین به ملاقات رأفت در زندان می‌رود. پس از کمی گفتگو در مورد حال دیلا، شرمین از ازدواج دروغین دیلا و کوزگون می‌گوید و مطمئن است که این دستور بهرام بوده، درست مثل ازدواج خودش با رأفت. او از رأفت می‌خواهد که دیلا را از ارث محروم کند تا کوزگون ضعیف شود و پیشرفت نکند. رأفت قبول نمی‌کند که دخترش را در شرایط سخت بگذارد.
.
چند روزی می‌گذرد و همگی برای عیادت پیش دیلا می آیند و می‌روند. کوزگون او را با هیجکس تنها نمی‌گذارد و با تمام وجود از دیلا مراقبت می‌کند. تب او را چک میکند و باهم فیلم می‌بینند تا حوصله دیلا سر نرود. می آید و میخواهد که با او تنها صحبت کند، اما کوزگون اجازه اینکار را نمی‌دهد. پس از خارج شدن بورا از بیمارستان، افرادی از طرف بهرام آدی وار جلو می آیند و او را با چشم های بسته به خانه ای می‌برند. پیرمردی ریش سفید که یکی از آدم های بهرام است و نقش او را باز می‌کند، با جدیت و عصبانیت به بورا می‌گوید : « دیلا و کوزگون کسب اجازه کردند و الان تحت محافظت من هستن. تو با چه جراتی به اونا حمله کردی» بهرام دستور مرگ بورا را می‌دهد اما بورا یک لحظه فرصت میخواهد تا چیزی بگوید. او در گوش پیرمرد حرفی می‌زند و اسم فرمان کورو اغلو را می‌دهد. بهرام مکث می‌کند و این به آن معناست که بورا جان خود را نجات داده است.
.
دیلا از بیمارستان مرخص می‌شود و همراه پرستار و کوزگون به خانه بازمیگردند. همگی از آنها استقبال می‌کنند. دیلا در تخت اش به بالش تکیه می‌دهد و برایش سینی غذا و سوپ می آورند. شرمین و علی برای بیرون می‌روند تا دیلا استراحت کند. کوزگون کمک میکند تا دیلا سوپ اش را بخورد. دیلا از این‌همه توجه کوزگون نسبت خودش تعجب کرده و دلیلش را می‌پرسد. او می‌گوید : « نکنه تونستم به قلبتو بدست بیارم؟» کوزگون حرف را عوض می‌کند اما مشخص است که به دیلا علاقه دارد.. او قول می‌دهد که این تیر کارهرکس باشد پیدایش می‌کند و دستش را می‌شکند. همچنین از ارتباط داشتن شرکت ندیم به این قضیه و خبر فوت او را می‌دهد.
کوزگون به دیدن درویش می‌رود تا خبرهای جدید را بگیرد. درویش می‌گوید: « کار بورا داغستانی بوده. ولی نمیتونی بهش دست بزنی. چون بهرام لازمش داره. بورا ماموریتی داره که ما ازش بی‌خبریم.» کوزگون عصبانی از این شرایط بیرون می‌رود. آن شب، پرستار به دیلا مسکن خواب آوری تزریق می‌کند تا دردش کمتر شود. کوزگون می آید و حالش را می‌پرسد. کمی بعد کوزگون قلبش را می‌گیرد و به سینه اش ضربه می‌زند. دیلا که نگران شده علت را می‌پرسد. کوزگون می‌گوید:« احساس درد کاذب دارم. وقتی بچه بودم رفتم یتیم خونه از اون موقع قلب درد داشتم ولی دکترها میگفتن که سالمم و مشکل قلبی ندارم. بعدا از یتیم خونه فرار کردم و افتادم زندان. اونجا دکتری بود که بهم گفت این درد کاذبه. ممکنه دلت واسه کسی تنگ شده باشه و بخوای ببینیش…» کوزگون می‌بیند که دیلا خوابش برده، دستش را می‌گیرد و به حرفش ادامه می‌دهد : « وقتی تورو دیدم قلب دردم خوب شد اما یه حس دیگه ای اومد سراغم. نمیدونم چجوری دوست داشته باشم. بلد نیستم» کوزگون سعی میکند که دیلا را بلند کند و جایش را درست کند اما سر دیلا روی دستش سنگینی می‌کند، از این رو کوزگون کنارش میماند. در حالی که دیلا در آغوش او خوابیده است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *