خلاصه داستان سریال کلاغ قسمت ۳۱ + زیرنویس و دوبله
iSzrmUE4fQQ
شخصی که به عنوان بهرام آدی وار با بورا ملاقات داشته، در واقع نقش بازی کرده و خود بهرام نیست.
دیلا وسایل را از دفترش جمع میکند تا به شرکت پدرش نقل مکان کند. کوزگون در کوچه باز هم به دیلا اخطار میدهد که لجبازی نکند و کاری که بهرام به او سپرده انجام دهد. ناگهان ماشینی از آدم های مسلح به کوچه می آید و کوزگون با دیدن آن دیلا را به داخل ماشین میبرد. به ماشین دیلا شلیک های پی در پی میشود. کوزگون سوار ماشین شده و هردو سرهایشام را پایین نگه میدارند. او سریعا ماشین را روشن کرده و از آنجا دور میشود. دیلا پس از اینکه آرام میشود از کوزگون میپرسد : « ترسیدی من بمیرم؟ اگه من میمردم ناراحت میشدی؟ البته که میشدی. چون میخوای من زنده بمونم و ازم انتقام بگیری. جونم رو نجات دادی مرسی ولی اینو بدون که دیگه هیچوقت بهت اعتماد نمیکنم»
.
کوزگون به سراغ درویش میرود و قضیه تیراندازی را خبر میدهد. درویش میگوید: « فکر کردی بهرام بیخیال مجازات دیلا میشه؟ هردوتون بخاطر انتخاب هاتون مجازات میشین. دیلا میمیره و تو نمیتونی جای بیلگین هارو بگیری.» کوزگون که از مرگ دیلا میترسد میگوید: «من وظیفه مو انجام میدم. فقط کاری با دیلا نداشته باشن» کوزگون طبق دستور بهرام که گفته بود یا دیلا را بکش و یا با او ازدواج کن پیش میرود و تصمیم میگیرد با دیلا ازدواج کند.
.
دیلا به مزار مادرش رفته و با او دردودل میکند. او احساس تنهایی و بی کسی میکند و نیاز دارد کسی دوستش داشته باشد. در ظاهر زنی محکم است ولی در باطن شکننده و ضعیف. او خلأ بزرگی در قلبش احساس میکند. کارتال با علی تماس میگیرد تا در مورد نحوه ی پرداخت بدهی اش صحبت کند. قرار ملاقات علی و کارتال آن شب جلوی ویلا خواهد بود. قمری سراغ بورا رفته و بخاطر اینکه بورا مادرش را گروگان گرفته بود، به او سیلی میزند. قمری در ادامه به بورا میگوید که بلاخره رازش را میفهمد و انتقام میگیرد.
آن شب کوزگون به دیدن دیلا میرود و میگوید که باید باهم ازدواج کنیم و این دستور بهرام است. دیلا ابتدا خیال میکند که این یک شوخی است اما کمی بعد میگوید : « بمیرم هم زن تو نمیشم» کوزگون میگوید : « یا با زبون خوش راضی میشی یا مجبور میشم کار دیگه ای بکنم» پس از رفتن کوزگون، بورا که صحنه را دیده، از دیلا پرس و جو میکند. او پس از فهمیدن قضیه به دیلا میگوید: « هیچکس نمیتونه تورو مجبور به ازدواج کنه. من نمیذارم» خانواده بیلگین به همراه بورا و پسرش سرمیز شام مینشینند. دیلا تمام تلاشش را میکند تا بچه ها نبود رأفت را حس نکنند.
.
کوزگون به جهان میگوید که نقشه را عملی کند. وقتی علی در راه خانه است، جهان جلوی ماشین را میگیرد و به کمک آدم هایش علی را با خود می برند. کارتال که در کوچه منتظر علی بود، صحنه را میبیند و با تاکسی آنها را تعقیب میکند. همسر علی (صدا) نگران میشود زیرا قرار بود علی برای شام بیاید اما نیامده و گوشی اش را جواب نمیدهد. دیلا و بورا بیرون میروند و ماشین خالی علی را میبینند. دیلا میفهمد که این کار کوزگون است و با عصبانیت به خانه کوزگون میرود. کوزگون دیلا را با علی تهدید میکند. اگر دیلا تن به ازدواج ندهد علی را خواهد کشت. او همچنین میگوید: « منم مشتاق ازدواج با تو نیستم. ولی مجبورم روی کاغذ باهات عقد کنم. نگران نباش این ازدواج هیچوقت واقعی نمیشه. الان هم برو دنبال برادرت بگرد، تا صبح نمیتونی پیداش کنی.» دیلا که با این حرف ها دلشکسته است میگوید: « ازت متنفرم. حتی از قلبم که تورو دوست داشت متنفرم» او از خانه خارج شده و با مریم روبرو می شود. او قضیه تهدید کوزگون برای ازدواج را به مریم میگوید.