خلاصه داستان سریال کلاغ قسمت ۵۲ + زیرنویس و دوبله

صدا و کارتال هردو دلتنگ یکدیگر هستند. کارتال بخاطر شرم و حیا نمی‌تواند دوباره به او زنگ بزند. صدا نیز بخاطر تهدید علی نمیخواهد کارتال به دردسر بیفتد. ولی بلاخره تماس می‌گیرد و کمی صحبت می‌کنند. صدا می‌گوید بهتر است دیگر همدیگر را نبینند تا سوتفاهم پیش نیاید. کارتال قبول می‌کند اما مشخص است که عاشق صدا شده.

دیلا در زیر زمین کنار دفتر خاطراتش نشسته و تلفنی با کمیسر صحبت می‌کند. دیلا دنبال راهیست تا بدون آسیب زدن به کوزگون بهرام را تحویل پلیس دهد اما کمیسر می‌گوید که ممکن نیست. زیرا که کوزگون نوه ی بهرام، و جانشین اوست. کمیسر اضافه می‌کند که با زندانی شدن بهرام و کوزگون، پدر دیلا نجات پیدا می‌کند. دیلا در شرایط سختی قرار گرفته زیرا عاشق کوزگون است و نمیخواهد او را از دست بدهد. از طرفی دیگر پدرش را دوست دارد. دیلا در حال گریه کردن است که کوزگون پیامی می‌فرستد که سر قراری بیاید. هنگام خروج دیلا، علی تولد خواهرش را تبریک می‌گوید.

دیلا به مکانی دورافتاده و جنگلی می‌رسد. راه ورود اش با چراغ های نورانی تزئین شده است. دیلا به یک کلبه چوبی می‌رسد که رویش یک رنگین کمان نقاشی شده و روی درختان چراغ ها چشمک می‌زنند. دیلا وارد کلبه می‌شود و یک تخت دونفره تزئین شده می‌بیند. دیلا بغض کرده که کوزگون جلو می‌آید. کوزگون قبلا دفتر خاطرات کودکی دیلا را خوانده بود که در آن دیلا نوشته بود آرزو دارد در یک کلبه چوبی با کوزگون زندگی کنند. کوزگون تولد دیلا را تبریک می‌گوید و دیلا او را بغل می‌کند.

اما کمی بعد، دیلا از پدرش صحبت می‌کند. کوزگون عصبی شده و میگوید که این مرد تمام کودکی شان را نابود کرده است. آنها در تمام این بیست سال رنج کشیده اند. دیلا می‌گوید که همیشه تلاش کرده کوزگون را فراموش کند اما نتوانسته. کوزگون لب های دیلا را می‌بوسد و می‌گوید: « نمیتونی فراموشم کنی» آنها یکدیگر را می‌بوسند و باهم می‌خوابند..
دیلا می‌پرسد: « اولین بار که منو بعد از بیست سال دیدی چه حسی داشتی؟» کوزگون احساس اش را توضیح می‌دهد که از آن موقع تپش قلب گرفته و عاشق شده بود. کمی بعد تلفن کوزگون زنگ می‌خورد و جواب می‌دهد. او با بهرام صحبت کرده و برای فردا قراری می‌گذارد. دیلا جزئیات قرار را می‌پرسد و کوزگون نیز آدرس می‌دهد. آن شب پس از خوابیدن کوزگون، دیلا پنهانی گوشی اش را چک می‌کند و با کمیسر برای فردا قرار می‌گذارد.

صبح روز بعد، دیلا زودتر بیدار شده و صبحانه درست می‌کند. کوزگون دیلا را می‌بوسد و دیلا می‌گوید: « خیلی احساس سبکی میکنم. نکنه اینا همش خوابه و واقعی نیست؟» کوزگون تصمیم گرفته که به دیلا اعتماد کند، ولی دیلا باید امتحانش را پس بدهد. قراری که کوزگون با بهرام گذاشته و فقط به دیلا گفته، یک نقشه است تا بفهمند دیلا با پلیس همکاری می‌کند یا خیر.

پس از رفتن کوزگون، دیلا نیز از خانه می‌رود تا کمیسر را ببیند.دیلا گوشی مخفی ای که از کمیسر گرفته بود، برمی‌گرداند. او می‌گوید: « من امروز یه چیز خیلی مهم فهمیدم. من دیگه با تو همکاری نمی‌کنم. چون کوزگون رو خیلی دوست دارم و نمیخوام بهش خیانت کنم.

کمیسر که پیش بینی می‌کرد دیلا جا بزند، در گوشی تلفن او دستگاه شنود جاسازی کرده بود و تمام حرف های کوزگون را در مورد قرارش با بهرام شنیده بود. با اینکه دیلا هیچ حرفی از این قرار نزده است، کمیسر نیرو های پلیس را به آن منطقه فرستاده. ولی آنجا خالی ست.

کوزگون از بالای تپه دیلا را زیرنظر گرفته و ملاقات اش با کمسیر را می‌بیند. بهرام تماس میگیرد و میگوید که حدسشان درست بوده و دیلا آنها را به پلیس لو داده. کوزگون با دیدن خیانت دیلا بهم می‌ریزد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *