خلاصه داستان سریال استانبول ظالم قسمت ۲۲ + زیرنویس و دوبله
جمره به ندیم که روی تخت خوابیده نگاه میکند دستانش را میگیرد و آرزو میکند که ای کاش در لحظه ی افتادنش از پنجره، آنجا میبود. دستانش را میگرفت و زندگی اش را نجات میداد. او گریه می کند و میگوید که هیچوقت دستهای ندیم را رها نخواهد کرد. او نمیداند که برای چه از جنک حمایت کرده و حقیقت را به کسی نگفته.
پس از اینکه داملا به خانه آمده، جای تیرهای تفنگ را بر روی دیوار داده است. او از پدرش سوال میکند که چه شده است اما آگاه جوابی نمی دهد. شنیز خود را تمام روز در اتاق حبس کرده است و هیچکس به داملا جواب درست حسابی نمی دهد. شنیز چمدانش را می بندد و حاضر میشود. او به طبقه پایین می رود و به آگاه میگوید :{ از وقتی ندیم از پنجره افتاده تو همه ی مارو مقصر میدونی. پسرمون رو که داشته بازی میکرده و حواسش به ندیم نبوده مقصر میدونی. حتی منو که اونجا نبودم و داملا توی شکمم بود. تو از اون اتفاق به بعد فقط برای ندیم پدری کردی. و بچه های خودتو بی پدر گذاشتی. تو پدری هستی که به روی پسرت اسلحه میکشی و میگی همچین پسری نداری. اگر پسری نداری پس من هم نیستم. } او حلقه ی ازدواج اش را روی میز میگذارد و با چمدان از عمارت بیرون میرود. داملا به پدرش می گوید که به دنبال مادرش رفته و نگذارد که برود. شنیز در حیاط به خانه نگاه میکند و میگوید :{ یا همه یا هیچی} جرن که دارد با مادربزرگش صحبت میکند چشمش به حیاط می افتد و شنیز را میبیند. او با سرعت به طرف شنیز میدود و علت رفتنش را میپرسد. او نگران بچه اش است و بعد از رفتن شنیز کسی نخواهد بود تا از او حمایت کند. شنیز به جرن میگوید که باید دعا کند که آگاه پسرش را ببخشد. آگاه به َطرف ماشین می آید تا جلوی رفتن همسرش را بگیرد اما شنیز رانندگی می کند و آنجا را ترک میکند. بعد از اینکه به هتل می رود، جنک هم می آید.
آگاه تمام شب کنار ندیم می ماند. صبح روز بعد، شنیز به جنک میگوید که نباید همچین حماقتی میکرد. آگاه حتی حقیقت را نمی داند و این چنین طوفان به پا کرده است. اگر چیزی بداند از این هم بدتر خواهد شد. شنیز از پسرش می پرسد که آیا چیزی به جمره گفته است یا نه. جنک به دروغ میگوید که چیزی نگفته است. شنیز میگوید :{ من بخاطر تو دیشب یک قمار بزرگ کردم. گفتم اگه جنک نباشه من هم نیستم. حلقه مو دراوردم و قلب پدرت رو شکوندم. من یه ریسک بزرگ کردم. حالا اگه پدرت دنبال ما بیاد، همه چی طبق نقشه پیش میره و دوباره یک خانواده میشیم} جنک در ادامه میگوید که دیشب میتوانست همه چیز را بگوید و از کسی هم نمی ترسد. اما فقَط بخاطر پدر و خواهرش سکوت کرده است. جنک نمیخواسته آنها بدانند که او یک هیولای بی رحم است. او به یاد دوران کودکی اش می افتد. زمانی که هشت سال داشت و بعد از افتادن ندیم از پنجره، شنیز مدام به او میگفت :{ نباید به هیچکس حرفی بزنی. تو یه هیولایی میشی که پسرعموش و انداخته و هیچکس از تو خوشش نمیاد. هیچکس جز مامان تورو دوست نخواهد داشت} جنک میگوید که این هیولا بودن را شنیز به او یاد داده است. آگاه به هتل می آید و جنک و شنیز را میبیند که گریه میکنند.
در آشپزخانه نریمان از نورتن سوال های متعدد می پرسد و میخواهد بداند دعوای آگاه و جنک تا چه حد جدی است. نریمان میگوید که آنها هیچوقت مانند بقیه پدر و پسر ها نبوده اند و همیشه از هم فاصله داشته اند. همچنین به تازگی شنیده است که آگاه تمام حساب های جنک را بسته است. جرن با شنیدن این حرف اعصابش خورد میشود و از جایش میپرد.. نریمان برای کنترل کردن جرن، او را بیرون می برد. جرن می گوید که دارد دیوانه میشود. پدر بچه اش از همه چیز محروم شده و شنیز هم خانه را ترک کرده است.
شنیز به آگاه میگوید که اگر به آن خانه بازگردد غرورش له میشود. آگاه می گوید که دیروز عقلش را از دست داده بود و نتوانسته خود را کنترل کند. او وقتی در دست پسرش تفنگ دیده و آن حرف ها را شنیده، دنیا برایش تیره و تار شده است. اگر آن اسلحه پر میبود الان جنک مرده بود. آگاه به شنیز میگوید که عاقل باشد و به خانه شان بازگردد. شنیز به این حرف میخندد زیرا آگاه همیشه میگفت که آن ویلا برای ندیم است و برای آنها نیست. آن ویلا ارث و امانت برادر آگاه است که پس از مرگش به او سپرده. آگاه حلقه ی شنیز را میدهد و میگوید:{ ما یک خانواده هستیم و ندیم هم مانند پسر منو توست. آن خانه برای همه ی ماست} شنیز بلند میشود و میگوید که فقط به یک شرط به خانه بازمیگردد…