خلاصه داستان سریال بوی باران قسمت ۲۶ + زیرنویس و دوبله

 

ترانه به سراغ لیلا می رود و متوجه می شود که او مضطرب است و دلیلش را از او می پرسد. لیلا با ترس و گریه می گوید: “فقط یه جنازه ی تیر خورده ندیده بودم که اونم دیدم. جنازه ی فرشته رو دیدم. من و سیمین خانم رفتیم سراغش دیدیم…” ترانه این موضوع را به زارع می گوید. او که به همه شک کرده است، فکر می کند که شاید سیمین و لیلا همدست باشند. ترانه می گوید:”لابد سیمین من رو شناخته و خواسته با این داستان دست به سرم کنه.” زارع بعید می داند که اینطور باشد.

رستگار با ماموران به محلی که به گفته ی لیلا فرشته در آن گلوله خورده بود می رود ولی چیزی آنجا پیدا نمی کند.

از طرفی سیمین برای اینکه از ماجرا سر در بیاورد سراغ داوود می رود. داوود می گوید:” من رفتم اونجا، جنازه ش افتاده بود. منم جنازه رو جمع کردم.رد شما رو پاک کردم.” سیمین می گوید:”اصلا اگه من کشته باشمش به تو چه مربوط که جمعش کردی؟ من می رم پیش بازپرس همه چیز رو میگم.”

داوود که ترسیده، می گوید: “انقدر بازپرس بازپرس نکن. فکر می کنی من نمی دونم پسرت تو اون کارخونه چه کارایی می کنه؟ پولا رو خود آقا شهاب دودر کرده بود.فرشته هم فهمیده بود، شب عروسیش فرار کرد. اونایی که دنبال پولا هستن رفتن سراغ فرشته. نفر بعدی هم خود شهابه!”

آقای رستگار که از دست زارع و ترانه بسیار عصبانی است با داد و فریاد به آن ها می گوید: “تمام تلاش های من برای این پرونده رو خراب کردین. کلی آدم کله گنده پشت این ماجراست. چرا دارین تمام تلاشتونو می کنین که این بچه اعدام بشه؟”ترانه برای اینکه وارد کارخانه شود از سیاوش می خواهد او را استخدام کند. سیاوش به خاطر رفتار ترانه با خانم جان، او را نمی بخشد. ترانه بعد از کلی التماس می گوید: “من اگه آدم بدی بودم تا حالا خبر زنده بودن دخترتونو هزار بار بهتون فروخته بودم.” سیاوش که این حرف برایش تازه است از ترانه می خواهد که توضیح دهد.

در ادامه سیاوش برای دیدن دخترش به آسایشگاه معلولین می رود. با دیدن دختر کوچکش گریه اش می گیرد و می گوید :”دوست داشتم ببرمت خونه ولی بابا خونه نداره. به جاش هر روز میام دیدنت.”

سیمن ماجرای زنده بودن  و دوباره تیر خوردن فرشته را برای شهاب تعریف می کند. شهاب که باورش نمی شود، می گوید: “پس اونی که تو این خونه آتیش گرفت کی بود؟” سیمین می گوید: “باید همه چی رو بگی. از هر موضوعی بی خبری! از همه چیز پرتی! دلواپستم!” بعد از کلی اصرار بالاخره شهاب می گوید: “من لا به لای کارهای کارخونه دلار معامله می کردم. الان هم سه میلیون دلار بدهی بالا آوردم.” و از سیمین می خواهد که اگر دوست دارد کاری بکند همه ی دار و ندارش را بفروشد و به او بدهد. سیمین به حال او تاسف می خورد و احساس بیچارگی می کند.

مادر سهیل که فهمیده است پدر ترانه پشت وانت انار می فروشد از این موضوع ناراحت است و در این باره به سهیل نیش و کنایه می زند.

شهاب به دیدن آرمان می رود و می گوید: “سیمین میگه فرشته زنده بوده. من مطمئنم فرشته یه همدست داشته که اون من نبودم. اگه واقعا زنده بوده می دونی چه فرصتی رو برای پیدا کردن دلارها از دست دادیم؟”

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *