خلاصه داستان سریال ستایش ۳ قسمت ۲۵ + زیرنویس و دوبله

فردوس دنبال رو به راه کردن کارهای صادرات ۲۰ تن پرتقال است و به همراه محمد سخت تلاش می کند. نازگل و محسن هم با مشورت هم می خواهند وکالت فردوس را بر عهده بگیرند و درباره ی وکالتی که او به صابر داده بود تحقیق کنند. فردوس وقتی ماجرا را می فهمد، می خندد و رو به محسن می گوید: «وکالت رو بهت میدم اما می دونم تهش هیچی درنمیاد. » سپس مدتی با لبخند به نوه هایش نگاه می کند ولی به خاطر بچه های صابر بغض می کند و به ستایش می گوید: «نگران دخترای صابرم، درسته که اونا منو نخواستن اما من که نمی تونم اونارو نخوام. اونا بچه ها و پاره ی تن منن. »

خانم مظفری به خاطر این که پسرش تمایلی به ازدواج نشان نمی دهد ناراحت است و گریه می کند. مهدی هم پس از مدتی جر و بحث به او می گوید: «من نمیام خواستگاری. خودت برو هرکیو می خوای خواستگاری کن. خودت ببر و بدوز، بعد من بیام محضر و یه امضا بزنم. این کارم می کنم چون مادری و تحمل اشکهاتو ندارم. »

خانم مظفری به همراه برادر و برادرزاده اش آهو، قرار محضر را هماهنگ می کند و خبرش را هم به مهدی می دهد. مهدی اشتیاقی از خود نشان نمی دهد اما قبول می کند.

روز عقد، مهدی به خاطر قرار کاری اش کمی دیر به آپارتمان محضرخانه می رسد و ستایش که در واحد دیگری مشغول امضای قرارداد اجاره خانه بود، جلوی آسانسور با او رو به رو می شود و با عصبانیت و دلخوری از او می خواهد که کنار بکشد تا رد شود. مهدی که جواب سلامش را نگرفته از رفتار او متعجب می شود و اصرار می کند دلیل این رفتار را بداند.

در واقع چند روز قبل، خانم مظفری ستایش را به اتاق کار پسرش می برد و با نشان دادن تابلویی که مهدی از چهره ی ستایش کشیده، می پرسد: «شما چرا اینجا اومده بودید؟! » ستایش ناباورانه به تصویر خودش روی تابلو نگاه می کند و با بغض جواب می دهد: «من تا حالا پامم اینجا نذاشتم. » خانم مظفری باور نمی کند و می گوید: «نگید باور نمی کنم. پسر من حتی نمی تونه یه شاخه گل رو بدون این که بذاره جلوش بکشه. »… ستایش جلوی آسانسور در جواب به سوال مهدی می گوید: «شما حق نداشتید تابلوی منو بکشید. مادرتون از کجا بدونه که من پامو تو اون آپارتمان نذاشتم؟! شما منو له کردید! منو نابود کردید آقا! »

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *