خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین قسمت ۳۷ + زیرنویس و دوبله

بعد از چاقو خوردن کورای، آمبولانس می رسد و او را با خود می برد. حیات خانم هم همراه او می رود. او به فلاح زنگ می زند و ماجرا را تعریف می کند. فلاح به سرعت خود را به بیمارستان می رساند.

بچه ها که از اتفاقِ پیش آمده بهت زده هستند درباره ی کورای می گویند: “معلوم نیست باز چه بلایی سرِ کی آورده که طرف خواسته ازش انتقام بگیره.” ولی زینب با گریه می گوید: “اون آدم می خواست به خانم معلم حمله کنه ولی کورای پرید جلوش. جاهد بود. واگرنه که خانم معلم دشمن دیگه ای نداره.” گزیده هم حرف او را تایید می کند و می گوید: “به خاطر خواهرم جونش رو به خطر انداخت. اون آدم بدی نیست.”

وقتی سودا بوراک و گزیده را با هم می بیند می فهمد که کورای هنوز عکس را به گزیده نشان نداده است. اِمن را صدا می زند و از طریق او متوجه می شود که کورای چاقو خورده است. نگران می شود و سریع به بیمارستان می رود.

در بیمارستان دکتر به فلاح و حیات خبر می دهد که زخم عمیق نیست و به خیر گذشته است. حیات خانم به فلاح می گوید: “راستش رو بخواید طرف می خواست به من حمله کنه ولی کورای خودش رو انداخت جلو.” فلاح هم نگاه افتخار آمیزی به کورای می اندازد.

حیات که به خاطر این قضیه به جاهد شک دارد ماجرای او را برای فلاح تعریف می کند. فلاح بلافاصله از کوره درمی رود و می گوید: “حقش رو می ذارم کف دستش.” حیات از او می خواهد که به قولی که داده عمل کند. او ماجرا را به پلیس می سپارد. در ادامه پلیس که به جاهد مظنون شده است او را دستگیر می کند.

در خانه ی حیات بچه ها همه نارحتند و گزیده مدام گریه می کند. بوراک می پرسد: “برای کورای گریه می کنی یا نگران خواهرتی؟” گزیده عصبانی می شود و می گوید: “من هم می فهمم که کورای خیلی همه تون رو اذیت کرده ولی پسرِ بدی نیست.” بچه ها تقریبا همه موافقند که کورای کار شجاعانه ای انجام داده و نظرشان تا حدودی درباره ی او تغییر می کند.

سودا برای اینکه بتواند وارد اتاق کورای شود به پرستار می گوید که دوست دختر کورای است. او بالای سر کورای که خواب است می رود و با ناراحتی می گوید: “چه اتفاقی افتاده؟ بچه ها قضیه رو بهم گفتن. منم زود اومدم. صدامو می شنوی؟” بعد دستش را روی سر کورای می کشد و می گوید: “برای اینکه بذارن بیام تو، الکی گفتم دوست دخترتم.” کورای که خودش را به خواب زده، به شوخه می گوید: “دوست دخترم؟! خوابشو ببینی! انقدر حرف می زنی که نمی ذاری بخوابم.” پرستار وارد اتاق می شود و کورای به سودا می گوید: “نمی خوای دوست پسرت رو ببوسی؟” سودا پیشانی او را می بوسد و آسیه و تارکان که جلوی در ایستاده اند این صحنه را می بینند و آسیه خیلی عصبانی می شود.

در آن طرف بوراک به گزیده می گوید: “امروز من و سودا رسما تمام کردیم.” گزیده می گوید: “نمی دونم چی باید بگم.” ولی خوشحال می شود و ریز ریز می خندد.

فلاح که تمام شب را بالای سر کورای بوده است به شجاعت او افتخار می کند و به او می گوید که دیگر لازم نیست به امریکا برود و این حرف کورای را خیلی خوشحال می کند. در مدرسه آقا شریف درباره ی انتخابات جدید شورای دانش آموزی توضیح می دهد. هیچ کدام از بچه ها قصد ندارند عضو شورا شوند. چون آن ها معتقدند آقا شریف فقط از شورا به عنوان کلفت استفاده می کند. بچه ها در کلاس در حال شوخی و خنده هستند که آسیه از دست آنها عصبانی می شود و ماجرای کورای را یادآوری می کند. عابدین به آسیه ابراز علاقه می کند و آسیه می گوید: “امکان ندارد بین ما چیزی اتفاق بیفته.” عابدین می گوید: “اگه نماینده بشم برای یه روز دوست دخترم میشی؟” آسیه قبول می کند و می گوید: “نماینده شدنت از با من بودنت غیرممکن تره.”

گزیده از حیات می خواهد که به ملاقات کورای بروند. او هم قبول می کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *