خلاصه داستان سریال بوی باران قسمت ۲۷ + زیرنویس و دوبله

ترانه برای حکمت اسباب بازی می خرد و به دیدن ناجیه می رود . لابلای صحبت هایش درباره بیکاری و اوضاع بد مالی اش حرف می زند تا ناجیه را متقاعد کند از طریق سیاوش در کارخانه برای او کاری دست و پا کند .

سیمین به آسایشگاه معلولین رفته است و به خاطر اینکه پرستار ها بدون اجازه او شادی را به سیاوش داده اند سر آنها داد می زند و گریه می کند بعد از آن سیمین که نمی داند سیاوش شادی را کجا برده است به دیدن او می رود و داد می زند که بچه ی من کجاست؟ سیاوش که می خواهد او را اذیت کند خود را بی خبر نشان می دهد و می گوید: ” من اصلا نمیفهمم چی میگی داری نگرانم میکنی .”

سیاوش دفترچه شعر ناجیه را به یکی از آشناهایش می دهد تا بعد از کارشناسی اگر امکان داشت چاپش کنند .

ترانه از طریقن ناجیه به عنوان کارگر در کارخانه مشغول می شود . هنگام ناهار دوباره حرف فرشته را وسط می کشد و سوال هایی می پرسد . فریبا درباره پیمان می گوید: ” پسر معتاد بود آدم معتاد هم که مواد بهش نرسه هرکاری ممکنه بکنه .”

در ادامه ترانه و زارع پیش پیمان می روند وقتی از موضوع زنده بودن فرشته آگاه می شود فکر می کند که دیگر آزاد خواهد شد اما زارع می گوید: ” شرایط برای تو اصلا تغییری نکرده اون شب انبار آتیش گرفته و یکی اون تو مرده و متهم اصلی پرونده هم تویی .” بعد از پیمان‌ می پرسد: “من حدس می زنم فرشته مواد مصرف میکرده تو چیزی میدونی؟” پیمان بعد از مدتی سکوت از ترانه می خواهد بیرون برود تا با خانم زارع تنها صحبت کند . ترانه بیرون می رود و پیمان توضیح می دهد : “من اصلا برای کار جنوب نرفته بودم اصلا جایی نرفته بودم کمپ بودم برای ترک ولی الان دیگه پاکم.” زارع می پرسد : “کی تو کمپ بهت خبر رسوند ؟” پیمان او را نمی شناسد و زارع آدرس کمپ را می گیرد. ترانه که پشت در ایستاده است این حرف ها را می شنود.

در کمپ ترانه و خانم زارع دنبال عکس کسی که پیمان گفته بود هستند اما مسئول آنجا عکس را پیدا نمی کند و از پاک شدن عکس خیلی تعجب می کند .

پیمان وقتی می فهمد طرف را پیدا نکرده اند در ملاقات دیگری به ترانه می گوید: ” برین قهوه خونه سراغ شهرام دو نفره. بچه زرنگیه آمار همه رو داره .”

ترانه و زارع هم به دیدن شهرام می روند و خود را به او معرفی می کنند شهرام هم که دوست پیمان است توضیح می دهد: “همه بچه محل ها خبر عروسی فرشته رو میدونستند ، همه میشناختنش . پیمان از وقتی با این دختره آشنا شده بود تو کار پخش مواد بود. ” شهرام بااینکه نمی داند خبر عروسی را چه کسی به پیمان داد می گوید: ” چند روز قبل از اینکه اون اتفاق بیفته یه پسر نوجوون اومد اینجا و در مورد پیمان پرس و‌جو کرد قیافه ش یادم نیست ولی افغانی بود و روی یکی از دستاش خالکوبی عقرب داشت .”

از طرفی نسرین خانم، مادر سهیل که دفتر شعر ناجیه را‌ مطالعه کرده است از نوشته ها و نقاشی های او خیلی خوشش آمده و به سیاوش می گوید: ” که اینها کاملا ارزش چاپ کردن را دارند و دلش می خواهد ناجیه را ملاقات کند .”

در آخر در کارخانه پسر جوانی را مشغول کار می بینیم که روی دستش خالکوبی عقرب دارد …

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *