خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین قسمت ۳۹ + زیرنویس و دوبله

بعد از مشخص شدن کاندیداهای شورای دانش آموزی، بوراک از دوستان صمیمی اش برای تبلیغات کمک می خواهد و کورای از آسیه و تارکان کمک می گیرد. سودا که دلیل نامزد شدن آن ها را نمی داندحدس می زند دلیل نامزد شدن کورای این است که می خواهد در مدرسه معروف شود. کورای توضیح می دهد: “همیشه انقدر ساده به قضیه نگاه نکن. با بوراک سر گزیده شرط بستم. هرکی ببازه می کشه کنار.” سودا که تازه متوجه شده بوراک چقدر از گزیده خوشش می آید و به خاطر او با کورای وارد رقابت شده، خیلی ناراحت می شود و به کورای می گوید: “تو حتما باید برنده بشی ولی اگه ببازی چی؟” کورای می گوید که: “به هر قیمتی برنده خواهم شد.”

در کلاس بچه ها از گزیده می پرسند که طرفدار کیست. بوراک می گوید: “بذارین خودش راحت تصمیم بگیره.” سودا وارد کلاس می شود و رو به همه ی کلاس اعلام می کند که طرفدار کورای است. او می گوید: “شماها چقدر زود یادتون رفت که کورای به خاطر معلمش جونش رو به خطر انداخت. واسه همین من تا آخرش ازش حمایت می کنم.” بعد رو به بوراک می گوید: “خب بوراک تو نمی خوای به خاطر معلممون کنار بکشی؟” بوراک می گوید که کنار نخواهد کشید. سودا از او می پرسد: “چرا داوطلب شدی؟ چرا حرف نمی زنی؟ با افتخار به همه بگو واسه چی داوطلب شدی.” سپس از گزیده می پرسد: “تو طرف کی رو می گیری؟ کورای که خواهرتو نجات داد یا بوراک؟” گزیده هم که نمی داند چه بگوید از عابدین حمایت می کند.

در ادامه می بینیم که مفیده خانم که حسابی از بیتا خوشش آمده است تصمیم دارد بیتا را برای نادر خواستگاری کند. او پشت سر آقا شریف حرف های بدی می زند. بیتا هم که باور کرده است سراغ آقا شریف می رود و همه چیز را با او تمام می کند.

بعد از صحبت های حیات خانم درباره ی اتحاد و دوستی، نامزدها در کلاس حاضر می شوند تا وعده های انتخاباتی خود را مطرح کنند. کورای وعده ی اینترنت رایگان و کمک مالی می دهد و بوراک وعده ی کمک به معلولین و استفاده از زمین باشگاه را می دهد. عابدین هم قول می دهد که به بچه ها در درس هایشان کمک کند. سودا از کورای می خواهد که اگر به کمک نیاز داشت روی او هم حساب کند. کورای می گوید: “ببین اونا چی کار می کنن. یه خرده اطلاعات بده.” سودا می گوید: “هرکاری کنم جاسوسی نمی کنم.” در همین حال ندیم و اِمِن و جان از راه می رسند در حالی که برای سودا اخم کرده اند به او می گویند: “آدم فروش”! بعد از رفتن آن ها کورای می گوید: “می بینی؟ تو اطلاعات اونا رو نمی دی، اونا این حرف ها رو می زنن.” ولی باز هم سودا حاضر به جاسوسی از دوستانش نمی شود.

در کمپین انتخاباتی کورای که حسابی خرج کرده، به همه ی دانش آموزان شارژ و غذای رایگان می دهد. یک گروه دختر رقاص هم برای تبلیغ او آنجا هستند. بوراک و دوستان صمیمی اش با دیدن این اتفاق ها خود را از پیش بازنده می دانند. در این بین سودا به کورای می گوید: “آفرین به تو! بوراک بدجوری می بازه. نمی دونم خوشحال باشم یا ناراحت!” بعد با ناراحتی ادامه می دهد: “عجب! پس این همه تشریفات برای گزیده است. خودش هم نمی دونه. شاید حتی لیاقتش رو هم نداشته باشه. ولی تو انقدر دوستش داری که حتی با وجود اینکه کنارت نیست براش هرکاری می کنی. کاش بوراک هم واسه من این کارا رو می کرد. با اینکه هیچ کاری برام نکرد من اصلا ازش سرد نشدم. حتی بعد از جداییمون نیومد که دلداریم بده. ولی باز هیچ کس به اندازه ی من دوستش نداره.” کورای می گوید: “شاید بوراک هم لیاقت تو رو نداره. تو اصلا قدر خودت رو نمی دونی.” بعد کنار او می نشیند و حرف هایش را ادامه می دهد… “یه چیزی رو می خوام اعتراف کنم. وقتی اومدم مدرسه درجا نظرمو جلب کردی.” سودا به شوخی و با خنده می گوید: “نکنه عاشق منم شدی!” کورای جواب می دهد: “اگه گزیده نبود شاید… ببین! تو لیاقتت بیشتر از ایناست. اگه یه روزی عاشق کس دیگه ای بشی من باید چک کنم که طرف تو رو اذیت نکنه.” سودا می گوید: “عشق اول و آخر من بوراکه.”

دوستان بوراک برای تبلیغات در مدرسه نان و کباب درست می کنند و بین دانش آموزان پخش می کنند. در آخر بوراک روی صحنه می رود، آستین هایش را بالا می زند و برای بچه ها می رقصد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *