خلاصه داستان سریال بوی باران قسمت ۲۸ + زیرنویس و دوبله

فریبا در کارخانه از بعضی کارهای ترانه خوشش نمی آید و با او بد می شود و مدام اذیتش می کند. ترانه که نمی خواهد به خاطر مشکلش با فریبا کارش را از دست بدهد سعی می کند با او مهربان باشد. ولی هرکاری می کند فریبا بدتر می شود .

سیاوش از ترانه می خواهد که اگر کسی در مورد دخترش چیزی از او پرسید بگوید که چیزی نمی داند .

از طرفی سیمین برای تسکین دردهایش پیش روان شناس می رود و به او می گوید: “مشکل من اینه که مشکلاتم یکی دوتا نیست تا راحت در موردش حرف بزنم. الانم اگه اینجام به خاطر اینه که یه قرصی چیزی بدی من بخوابم .”

ترانه که دیگر از رفتارهای فریبا خسته شده درباره او به سهیل می گوید :” این فریبا خیلی رو اعصابه کلا ذاتش خرابه کاری نداره جز اذیت کردن من. میگن شوهرش نمی ذاره بچه شو ببینه عقده ای شده.” سهیل می گوید: “می خوای بریم یه کاری کنیم بچه شو ببینه ؟” ترانه با عصبانیت جواب می دهد: “اگه بتونم هم اینکارو نمی کنم. برادرم زندانه حکم اعدامش اومده بیفتم دنبال بچه ی مردم؟”

 

 

شهاب و مرجان باهم بیرون می روند و شهاب که خیلی توی خودش است می گوید: “یکی فرشته رو زنده دیده ولی میگن بعدش دوباره بهش شلیک شده و مرده.” مرجان می گوید: “پاک عقلتو از دست دادی. اصلا بابام راست میگه. خودت فرشته رو کشتی چمدون رو هم برداشتی. ولی این حرفارو دیگه جایی نگو چون اگه به گوش بابام برسه فکر می کنه مسخره ش کردی و آتیشت می زنه ! ”

در کارخانه آقا پرویز به ترانه و فریبا و دو کارگر دیگر می گوید که صد و بیست کیسه را بار کامیون کنند. فریبا کار را می اندازد گردن ترانه و او مجبور می شود به تنهایی همه کیسه ها را بار بزند . بعد از اتمام کار آقا پرویز به ترانه می گوید: ” یک کیسه کمه یا اونو سر جاش برگردون یا خودت دیگه نیا سر کار.” ناجیه به ترانه می گوید: “احتمالا فریبا برش داشته حتما می خواسته خرابت کنه .” ترانه هم قفل کمد فریبا را می شکند و کیسه را پیدا می کند و او را تهدید می کند که موضوع را به پرویز خواهد گفت.  بنابراین فریبا مجبور می شود کیسه را سر جایش برگرداند و قضیه را جمع و جور کند. ترانه متوجه دزدی های فریبا می شود و این موضوع را به خود او می گوید. این کار فریبا را خیلی عصبانی می کند.

در ماشینِ سهیل، ترانه با خوشحالی به او می گوید: ” یه کاری با فریبا کردم . ازش یه آتویی گرفتم .” سهیل می گوید: ” این راهش نیست. اینجوری کینه اش بیشتر می شه . همین که کاری کنی دخترشو ببینه کافیه . میدونستی فریبا گرفتار داعشیا شده بوده؟ توی مرز مجبور میشه که بین دوتا بچه هاش یکی رو نجات بده یا شاهد مرگ هردو باشه. اونم دخترشو انتخاب می کنه بعد با مصیبت شوهرشو پیدا میکنه ولی شوهرش میگه کسی که بین دوتا بچه ش یکی رو انتخاب کنه لیاقت مادری رو نداره . من با شوهرش حرف زدم. بعد از کلی اصرار قبول کرد بذاره دخترشو ببینه. دستش خیلی تنگ بود یه خرده کمکش کردم.” ترانه که تحت تاثیر این ماجرا قرار گرفته با خوشرویی سراغ فریبا می رود و می گوید: “میخوام با هم بریم دخترتو ببینی با شوهرت حرف زدم .” فریبا لبخند می زند و همراه ترانه به دیدن دخترش می رود او را در آغوش می کشد و گریه می کند .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *