خلاصه داستان سریال بوی باران قسمت ۴۳ + زیرنویس و دوبله

شهاب در اتاقش وسایل شخصی خود را همراه با عکسی از مادرش جمع می کند تا برای فرار کردن آماده شود. سیمین متوجه این موضوع می شود اما سکوت می کند و یک ناهار مفصل برای شهاب درست می کند. شهاب که بابت غذاها تعجب کرده، خوشحال هم می شود و سیمین غذا خوردن او را با بغض نگاه می کند. وقتی هوا تاریک می شود شهاب پنهانی با ساکش از خانه بیرون می رود اما درست دم درخانه، او را به خاطر سفته هایی که دست شاکی اش دارد دستگیر می کنند.

شهاب در بازداشتگاه با سیمین ملاقات می کند واز او برای آزاد شدن کمک می خواهد و می گوید: «باور کن من دست کسی حتی یه سفته هم ندارم. » سیمین می گوید: «شاکیت خود منم. همه ی درهارو به روی خودت و من بستی. هر لحظه احساس می کردم ممکنه برای یه ماجرایی اضافی به نظر بیای و سرت رو بکنن زیر آب و بکشنت. یه بار که حالت سرجاش نبود انگشتاتو کوبیدم پای سفته. راحت! » شهاب به این کار او اعتراض می کند اما سیمین می گوید: «دست کم از یه فرار طولانی نجاتت دادم. نمی خواستم جنازه ت رو برام بیارن. پس یه مدت زندان رو تحمل کن. »

پیمان که مدتی است نتوانسته با خانواده اش تماس بگیرد سراغ آنها را از نگهبان زندان می گیرد. نگهبان هم بعد از پرس و جو کردن بدون اینکه به پیمان چیزی بگوید از او می خواهد که وسایلش را برای رفتن به انفرادی جمع کند. پیمان که خبر ندارد قرار است به زودی اعدام شود تعجب می کند.

آقای رستگار می داند که به زودی پیمان اعدام خواهد شد بنابراین بسیار ناراحت است. او این خبر را به خانم زارع می دهد. خانم زارع که به اندازه کافی بابت مرگ سهیل و رفتن ترانه به زندان احساس گناه می کند با شنیدن این خبر گریه اش می گیرد و از رستگار می خواهد که مانع این اتفاق شود. آخر بحث آنها طبق معمول به دعوا و دلخوری ختم می شود.

همان شبی که پیمان قرار است اعدام شود، خبر رفتن او به انفرادی به مهندس می رسد. او و مرجان خیالشان از این بابت راحت می شود. مهندس می گوید: «فرشته اگه بلند پروازی نمی کرد و سرش تو کار خودش بود هم خودش زنده می موند، هم پیمان. »

مرجان با آرمان قرار می گذارد و درباره ی شهاب به او می گوید: «همه ی گالری هام رو می بندم. می خوام برم یه گوشه ی دنج استراحت کنم. تنها دلیل من برای اینجا بودن، شهاب بود. خودتون که دیدید به هر آب و آتیشی زدم که نجاتش بدم. حداقل شرمنده دلم نیستم. برای نجات دادن مردی که دوستش داشتم هرکاری کردم. » در ادامه مرجان، آرمان را پیش پدرش می برد و مهندس بعد از تهدید کردن آرمان پیشنها جدیدی می دهد. او می گوید: «باید همون کاری رو انجام بدی که قبلا انجام میدادی. با این تفاوت که کاملا مثل بچه ی آدم کار کنی. » آرمان با اینکه از سیاوش حساب می برد مجبور می شود قبول کند.

سمیه پیش آقای رستگار می رود و با گریه از او می خواهد که برهان را برایش پیدا کند. رستگار با اینکه احتمال می دهد برهان کشته شده است، چیزی نمی گوید و قبول می کند.

در آخر می بینیم که سرگرد به آقای رستگار می گوید: «الان همه با خودشون میگن این پلیسا دارن چیکار میکنن. بهتره یه خودی بهشون نشون بدیم. » رستگار که با او مخالف است می گوید: « آرمان و شهاب که مهم نیستن. ما باید کل شبکه رو بزنیم. باید عمدا کاری کنیم که اونا فکر کنن ما خوابیم. نباید جار بزنیم که بیداریم. »

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *