خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 108

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 108 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 104

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 108

حامینه به هولیا میگوید که میخواست خبری به او بدهد اما فراموش کرده است. سپس یادش آمده و میگوید که دمیر را به کلانتری برده اند. هولیا با تصور اینکه حامینه توهم می زند، چیزی نمی‌گوید و حرف او را باور نمیکند. او درگیر زلیخا است و تصمیم می‌گیرد که با دکتر ، زلیخا را از خانه ببرد. دکتر ماشین خود را جلوی در آورده و هولیا و او، زلیخا را داخل ماشین میگذارند. هولیا از غفور میخواهد که به هیچ‌کس چیزی نگوید و دمیر نیز مطلع نشود. سپس میگوید هنگامی که دمیر آمد به آن بگویند که هولیا و زلیخا برای مراسم عزای یکی از اقوام به روستای مجاور رفته اند‌.
در کلانتری، پلیس میگوید تا زمانی که تکین و ایلماز به آنجا نیامده و اظهارات خود را نداده اند، دمیر آزاد نمی شود. سرباز خبر میدهد که تکین و ایلماز به خارج از شهر رفته اند. فرمانده میگوید که تا زمان برگشت آنها دمیر باید در بازداشت بماند. دمیر عصبی و کلافه می شود و اصرار دارد که برود. فرمانده میخواهد دمیر را بفرستد، اما همان لحظه دادستان آمده و از فرمانده عصبانی می شود و میگوید که بین افراد فرقی نیست و دمیر باید مطابق قانون بازداشت باشد.
ثانیه، سحر را برای شستن لباسها میفرستد. غفور پیش سحر می رود و آنها مشغول صحبت می شوند. سحر دلبری میکند و توجه غفور را به خودش جلب میکند. او سعی دارد از زبان غفور بیرون بکشد که چه به سر زلیخا آمده و او را به کجا برده اند، اما غفور به خودش می آید و چیزی به سحر نمیگوید و از او میخواهد که دخالت نکند.
در مسیر، هولیا از کاری که میکنند ناراحت است و دکتر او را دلداری میدهد که بهترین کار را میکنند. کمی بعد، زلیخا به هوش آمده و از اینکه نمرده است عصبی می شود. او در ماشین را باز میکند و خودش را بیرون می اندازد. دکتر و هولیا فوری پیاده شده و زلیخا را دوباره سوار ماشین میکنند‌
در قهوه خانه، جنگاور خبر تیر خوردن ایلماز را می شنود و دم شرکت ایلماز می رود. او در مورد این قضیه از چتین سوال میکند و حال ایلماز را می پرسد.
غفور به بازار رفته و از افراد آنجا می شنود که دمیر دستگیر شده است. او شوکه شده و سریع به خانه می آید و موضوع را به ثانیه میگوید.
جنگاور به کلانتری می رود و میخواهد دمیر را ببیند. او با تحقیر به دمیر میگوید که تا دیروز می‌گفت او صاحب کل چکوراوا است اما حالا پشت میله های زندان است. سپس بابت عاقبت کارهای دمیر به او طعنه می زند. دمیر عصبی شده و از او میخواهد که از آنجا برود.
غفور که برای دیدن دمیر به کلانتری آمده، جنگاور را دم در می بیند و با او بحثش شده و با یکدیگر درگیر می شوند. سربازها آنها را از هم جدا میکنند. غفور داخل رفته و به دروغ میگوید که هولیا و زلیخا به روستا رفته اند. دمیر نیز از غفور میخواهد که به هولیا نگوید به زندان آمده و بگوید برای دیدار نماینده به آنکارا رفته است. سپس از غفور میخواهد هرچه سریع تر وکیل را به آنجا بیاورد.
ایلماز و تکین به آنکارا می رسند. ایلماز دم خانه فیگن، دوست مژگان می رود. فیگن میگوید که مژگان آنجا نیست. ایلماز از علاقه خودش به مژگان برای او میگوید.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 108 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 109  مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *