خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 173

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 173 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 152

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 173

زلیخا در بیمارستان پیش گولتن است. حال گولتن کمی بهتر شده و خیال زلیخا راحت می شود. ثانیه پیش گولتن می آید و زلیخا خداحافظی کرده تا به خانه برود.
در خانه، هولیا به دمیر میگوید که زلیخا مراقب خودش نیست و برایش ضرر دارد، و از او میخواهد که حواسش به زلیخا باشد. آنها کمی با هم صحبت کرده و آشتی میکنند. زلیخا از راه می رسد. دمیر به اصرار میگوید که باید غذا بخورد زیرا حامله است. ثانیه برای گولتن سوپ آورده است. او گریه اش میگیرد و میگوید که ترسیده بود گولتن را از دست بدهد. گولتن نیز میگوید که ثانیه مثل مادر اوست و برایش عزیز است و از ثانیه میخواهد با او آشتی کند.هنگامی که ثانیه از اتاق گولتن بیرون می رود، چتین با یک دسته گل، پنهانی به ملاقات گولتن می آید. گولتن از دیدن چنین خوشحال شده ، اما به روی خودش نمی آورد و از او میخواهد که برود. چتین از گولتن سوال میکند که آیا از او خوشش می آید. گولتن جواب نمی‌دهد و از چنین میخواد زودتر برود. او سپس گلها را زیر تخت پنهان میکند تا ثانیه نبیند.
زلیخا به استانبول، پیش یکی از دوستان دکترش می رود و ماجرا را برای او تعریف میکند. او از آقای دکتر میخواهد که بچه اش را سقط کند. دکتر میپرسد که چرا پیش لاله، دوست دیگرشان نرفته است. مژگان میگوید که نمی‌خواست لاله او را منصرف کند. آنها به مطب می روند تا مژگان برای جراحی آماده بشود. دکتر چندین بار از او سوال میکند و مژگان میگوید که از کارش مطمئن است. همزمان، ایلماز که به استانبول رسیده، از آنجایی که از طریق دوست مژگان فهمیده بود که او قصد سقط بچه را دارد، آدرس دوستان او را گرفته و به سمت مطب می رود. هنگامی که او به مطب می رسد، مژگان و دکتر را می‌بیند و نگران می شود. مژگان از آمدن ایلماز متعجب می شود. ایلماز در مورد بچه سوال میکند و مژگان می‌گوید که این کار را نکرده است، زیرا در لحظه آخر پشیمان شده و نتوانسته بچه اش را بکشد. او و ایلماز به کافه ای می روند. مژگان می‌گوید که تصمیم دارد به آمریکا برود و بچه اش را بزرگ کند. ایلماز از او خواهش میکند که همراهش برگردد و به او ثابت خواهد کرد که او و بچه شان را دوست دارد.
صبح روز بعد، دمیز غفور را صدا زده و میگوید که او دیگر سرکارگر نیست و باید چوپان بشود و در طویله کار بکند. غفور شوکه و ناراحت می شود. دمیر ثانیه را صدا می زند و مقابل غفور، به او میگوید که از این به بعد ثانیه سرکارگر مزرعه خواهد بود. غفور عصبی می شود، اما دمیر به او اجازه صحبت و دخالت نمی‌دهد. او سپس از ثانیه میخواهد که کارگران را جمع کند تا با آنها صحبت کند. غفور با حرص به ثانیه نگاه میکند. ثانیه خوشحال است و پیشنهاد سرکارگری را قبول میکند.
گولتن از بیمارستان مرخص شده و زلیخا به دیدن او می رود. زلیخا دسته گل را میبیند و خودش حدس می زند که چتین آن را برای گولتن آورده باشد. گولتن یا خجالت تایید میکند و زلیخا از کار چنین خوشحال می شود. گولتن میگوید که رابطه آنها ممکن نیست. سپس برای اینکه حرف را عوض کند، سراغ چای می رود.
کارگران همه جمع شده و دمیر به آنها اطلاع میدهد که دیگر غفور سر کارگر مزرعه نیست و آنها از این به بعد باید به دستورات ثانیه گوش کنند و او را خانم سرکارگر صدا بزنند. کارگران قبول کرده و به ثانیه تبریک می‌گویند. غفور از پشت در، با حسرت و ناراحتی به آنها نگاه میکند.
ثانیه با خوشحالی و ذوق به خانه رفته و برای خودش لباس مخصوص سرکارگری می دوزد تا آراسته و درخور باشد. سپس همراه دمیر به منطقه کپر نشین می‌رود و دمیر به آنها نیز ماجرا را توضیح میدهد.

 

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 173 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 174  مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *