خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 252

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 252 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 152

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 252

صبح در خانه، مژگان به بهیجه می‌گوید که او شب گذشته زلیخا را کشته است و قاتل شده است. بهیجه با عصبانیت میگوید که او این کار را به خاطر آینده پسرش انجام داده و کار درستی کرده است و از او میخواهد که دیگر در مورد این مسأله چیزی نگوید.
هولیا در خانه با ثانیه درد دل میکند و میگوید که سالها قبل متوجه خیانت عدنان شده بود، اما دیگر حوصله بحث و جنگ با او را نداشت و تصمیم گرفت که فقط به خاطر دمیر زندگی کند و به مزرعه و زمین های چکوراوا رسیدگی کند تا آنجا را توسعه دهد.
مژگان به بیمارستان می رود. او از همکارانش می شنود که زلیخا شب گذشته خودکشی کرده او را به بیمارستان آورده اند. تیر درست کنار قلب او اصابت کرده و پس از انجام یک عمل سنگین، او را نجات داده اند. مژگان مضطرب می شود.
چتین خبر خودکشی زلیخا را به ایلماز میدهد. ایلماز شوکه می شود و سریع به سمت بیمارستان می رود. او زلیخا را که بیهوش است، از پشت شیشه میبیند و با ناراحتی قربان صدقه او می رود و از اینکه چرا چنین کاری کرده گلایه میکند. دمیر به اتاق می رود و با دیدن ایلماز، عصبانی شده و با او درگیر می شود. ایلماز او را مسبب این اتفاق میداند. دمیر از او میخواهد که در زندگی اش دخالت نکند و به دیدن زن او نیاید. ایلماز به حیاط می رود و روی نیمکت می نشیند. مژگان او را از بالا نگاه میکند.
تکین و بهیجه در خانه هستند. بهیجه در مورد این صحبت میکند که ایلماز پسر خونی تکین نیست و اگر زمانی اتفاقی برای او بیفتد، تکلیف مال و اموال او مشخص نیست. همان لحظه نظیره آمده و به تکین خبر میدهد که زلیخا خودکشی کرده و در بیمارستان است. تکین سریع به سمت بیمارستان می رود. او ایلماز را در محوطه میبیند و دلداری میدهد. او مژگان را دم پنجره می بیند، سپس از ایلماز میخواهد که با هم بروند. ایلماز می‌گوید تا زمانی که زلیخا به هوش نیاید از آنجا نمی رود. تکین به خاطر مژگان، ایلماز را راضی میکند و با خودش می برد.
راشد دم آشپزخانه خانه دمیر می رود و فادیک را میبیند. فادیک از او دلخور است. او سپس مقداری بورک که تازه پخته را برای راشد می برد. کمی بعد غفور نیز آنجا می رود. او با دیدن راشد در مورد اینکه این مدت کجا بوده است سوال میکند. راشد می‌گوید که خطیب او را با پول ناچیز به خارج شهر فرستاده و انتظار داشت که او دوام بیاورد. سپس توضیح میدهد که خطیب قاتل جنگاور بوده و اسلحه را به او داده بود تا داخل جنگل بیندازد. غفور از شنیدن این قضیه شوکه می شود.
تکین ایلماز را بیرون می برد. ایلماز با او صحبت میکند و میگوید که دیگر تحمل این شرایط را ندارد و نمی‌تواند وضعیت زلیخا را تحمل کند. از طرفی می‌گوید که نمی‌تواند مژگان را تحمل کند و حتی دوست ندارد او را ببیند. تکین به او می‌گوید که باید به زندگی و آینده سه بچه کوچک فکر کند. ایلماز با درماندگی گریه میکند.
غفور نامه ای بی نام برای خطیب مینویسد و می‌گوید که خبر دارد او قاتل جنگاور است و از او میخواهد که صد و پنجاه هزار لیره را داخل یک ساک به جنگل ببرد و زیر درختی بگذارد. سپس نامه را پست می کند.
بهیجه پیش مژگان به بیمارستان می رود. مژگان با نگرانی می‌گوید که زلیخا زنده مانده و اگر به هوش بیاید، می‌گوید که او قاتل است. بهیجه می‌گوید که زلیخا تحت فشار روحی بوده و همه خودکشی او را باور میکنند. مژگان می‌گوید که ایلماز زلیخا را باور دارد. بهیجه می‌گوید او باید از سیاستهای زنانه خودش استفاده کند و ایلماز را سمت خودش بکشاند.
تکین دم خانه دمیر پیش هولیا می رود. او با هولیا صحبت میکند و او را دلداری میدهد تا انقدر خودش را مسبب این اتفاقات نداند. او دعا میکند که زلیخا زودتر خوب بشود و شروعی دوباره با دمیر داشته باشند و خانواده خوشبختی را تشکیل دهند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 252 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 253 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *