خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 272
همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 272 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.
شب در خانه، مژگان در اتاق به بهیجه میگوید که همه شها در مورد عدنان و ایلماز صحبت میکنند، اما ایلماز هنوز به او چیزی نگفته است. او میخواهد به ایلماز بگوید که خودش از موضوع خبر داشته است. بهیجه به او میگوید که او نباید به روی خودش بیاورد و هنگام شنیدن خبر باید خودش را متعجب نشان بدهد، زیرا ایلماز از اینکه او موضوع را میدانسته و چیزی نگفته است، از او شاکی خواهد شد. او میگوید که مژگان باید به حرفهای او گوش بدهد تا دست پیش را بگیرد. نظیره دم در آمده و خبر میدهد که شام حاضر است. آنها سر میز شام می روند.
سر میز شام، مژگان به ایلماز میگوید که امروز در بیمارستان از همه شنیده است که عدنان پسر ایلماز است، و از اینکه ایلماز خودش موضوع را به او نگفته است ابراز ناراحتی میکند. ایلماز میگوید که او خودش نیز موضوع را تازه فهمیده است. نظیره سر میز آمده و با حرص میگوید که مژگان دروغ میگوید و بهیجه به او یاد داده است که مقابل ایلماز خودش را بی اطلاع جلوه بدهد. بهیجه عصبانی شده و به نظیره توهین میکند. مژگان با کلافگی میگوید که حق با نظیره است و او خودش از قبل ماجرا را میدانسته. سپس تعریف میکند که زمانی که کرمعلی را باردار بود موضوع را فهمیده بود، اما فقط به خاطر ایلماز موضوع را به او نگفته بود تا او سراغ دمیر نرود و دعوا و خونریزی پیش نیاید.سپس با گریه به اتاق می رود.
در خانه ثانیه، اوزوم به ثانیه میگوید که فادیک و راشید همدیگر را دوست دارند و آنها را در حال بوسیدن دیده است. ثانیه به سمت رختشور خانه می رود و فادیک و راشید را از پشت پنجره میبیند. فادیک با نگرانی به راشید میگوید که النگوهای طلای هامینه گم شده و او بیچاره خواهد شد. سپس شکم خود را میمالد و میگوید که از استرس دل درد شده است. ثانیه از بیرون تصور میکند که فادیک باردار است و برای همین نگران است.
زلیخا در بیمارستان پیش عدنان است.
هولیا و دمیر در خانه هستند.دمیر وصیتنامه عدنان در مورد سودا را برای هولیا می آورد تا بخواند، و از هولیا میخواهد که به او به خاطر سودا حق بدهد. هولیا برای او تعریف میکند که عدنان از ابتدا او را خیلی اذیت میکرد، اما تنها دلیلی که او از عدنان طلاق نگرفت، بودن کنار دمیر بود، زیرا عدنان گفته بود که در صورت طلاق دمیر را از او میگیرد. او سپس میگوید که طبق وصیت عدنان، او از سودا حمایت مالی کند، ولی دیگر او را به هولیا ترجیح ندهد. دمیر قبول کرده و او را بغل میکند.
آخر شب، ایلماز از خانه بیرون آمده و به جنگل می رود. او قبل از فرار با زلیخا، زمین ها و خانه های خود را به هولیا فروخته بود تا پول رفتن را مهیا کند. او از داخل یک کلبه، پولها را که داخل قوطی های گذشته است برمیدارد و در جنگل زیر زمین دفن میکند.
صبح روز بعد، دمیر به بیمارستان می رود و وقتی متوجه می شود که تابلوی این زلیخا از روی دیوار برداشته شده، علت را جویا می شود. دکتر میگوید که به خاطر رنگ کردن دیوار آن را به دستور مژگان برداشته اند. دمیر هشدار میدهد که زودتر تابلو را سر جایش نصب کنند. او سپس برای دیدن عدنان می رود و با دیدن ایلماز دوباره با هم بحث میکنند.
در خانه، ثانیه با تصور اینکه فادیک باردار است، به او اجازه نمیدهد که کارهای سنگین انجام دهد. فادیک تصور میکند که ثانیه میخواهد کارهای مهم را از او بگیرد تا یکی دیگر از خدمتکاران را در آشپزخانه جایگزین او بکند.
امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 272 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 273 مراجعه فرمایید .
برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید
نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم