خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 44

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 44 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 25

سریال ستاره شمالی قسمت 44

صفر در کشتی مشغول هدایت آن است.ناهیده به یک سالن ورزشی رفته و لباس ورزشی پوشیده است.
او به صفر زنگ می زند و به او می گوید که موضوع مهمی پیش آمده و کوزی و ییلدیز قهر کرده اند و جریان را برایش تعریف می کند.ناهیده یبلدیز را مقصر می داند و از صفر می خواهد که آنها را پیدا کند.ناهیده در سالن،شعله را می بیند
که مشغول وزنه برداری است.
پیش او می رود و متلکی می اندازد.
شعله هم پاسخش را می دهد.ضمن حرفها،ناهیده به او می گوید‌که اگر فکر می کند که با جدایی کوزی و ییلدیز ،دوباره کوزی به سراغ او میاید،اشتباه می کند و بهتر است از آنجا به شهر خودش بر گردد.
شعله این موضوع را می فهمد.ناهیده او را تهدید می کند و آنها با هم مبارزه می کنند،که طی آن،شعله با چند حرکت تکنیکی جودو،ناهیده را چند بار زمین می زند و او کمرش آسیب می بیند.شعله می رود و ناهیده از دیگران کمک می خواهد تا بلند شود.
کوزی و ییلدیز کنار بخاری ، خودشان را گرم می کنند.
کوزی به او می گوید که لباسهایش را که خیس هستند، دربیاورد. ییلدیز به او سیلی می زند و کوزی با عصبانیت به او یادآور می شود که روبرویش،آن کوزی که همیشه حرفهایش را گوش می کرد،نیست و آن روابط مربوط به گذشته هستند و فقط بخاطر اینکه او سرما نخورد،پیشنهاد تعویض لباس را داده است.
آنها هر دو داخل خانه می روند که لباسهایشان را عوض کنند.آنها از لباسهای دوست کوزی و دخترش،استفاده کرده و به نوبت در اتاق،درحالیکه دستهای انها با دستبند،بهم دیگر وصل است،لباس هایشان را عوض می کنند.موقع تعویض لباس،یکی از آنها پشت در می ایستد.
امینه‌ در حال تعقیب امین است که می بیند او یک دسته گل دیگری هم می خرد.امینه کفری می شود.
ناهیده در خانه اش با کمر درد زیاد،روی مبل دراز کشیده و نمی تواند راه برود‌.فریده به گوشی اش زنگ می زند‌.او با سختی گوشی را برمیدارد.فریده از ناهیده،سراغ کوزی و ییلدیز را می گیرد.فریده می خواهد بفهمد که ییلدیز از پدرش چه خواسته ای داشته است؟ ناهیده جواب درستی نمی دهد و می گوید که بعدا درباره اش حرف می زنند.
امینه در تعقیب امین،متوجه می شود که او به گورستان می رود و گلها را هم‌ برای سرخاک پدر و مادرش می برد.او از افکار نادرست خودش ناراحت می شود.امین به مناسبت تولد مادرش آنجا رفته و مدتی در تنهایی با مادرش حرف میزند و درد دل می کند.سپس از امینه می خواهد که جلوتر برود تا او را به مادرش معرفی کند.آنها کنار قبر او به هم ابراز علاقه می کنند تا او خیالش راحت باشد.
بویراز و قمر به خانه ناهیده می روند و او را در آن حال کمر درد می بینند.
آنها به ناهیده می گویند که قصد دارند با هم به استانبول بروند،چون آنجا هیچکس به بویراز روی خوش نشان نمی دهد.قمر می گوید که آنجا قصد ازدواج و بچه دار شدن دارند.
ناهیده می پرسد که در استانبول چطور و با چه شغل و درآمدی زندگی می کنند؟ بویراز از او خواهش می کند که به او مقداری پول قرض بدهد.
امینه به خانه برمی گردد.آنها هرسه نگران هستند که بین کوزی و ییلدیز چه بوده است؟ در می زنند و امینه در را باز می کند.او می بیند که مادرش است.شعله داخل می شود. او می گوید که فکر می کرده که دخترها ،خانه پدربزرگشان هستند.
امینه می گوید که برای دیدن پدرشان آمده اند و از شعله علت آمدنش را جویا می شود.فریده می گوید که حتما خبری شنیده،اما کوزی خانه نیست.شعله می خواهد منتظر کوزی بماند.فریده می گوید که کوزی به او نیازی ندارد و بزودی با ییلدیز آشتی می کنند.شعله از گوکچه می پرسد که او آنجا چکار دارد؟ گوکچه اعلام بی طرفی می کند و می گوید که نمی خواهد از او سواستفاده شود.شعله ادعا می کند که برای محافظت ازخانواده اش قصد طلاق ندارد و عذاب وجدان دارد. گوکچه به او تذکر می دهد که می داند پشیمان است،اما هر قصدی دارد،باید به تنهایی انجام بدهد و از او استفاده نکند.
شعله وقتی همکاری و اتحاد آنها را می بیند،با ناامیدی،خداحافظی کرده و از آنجا می رود‌.
کوزی و ییلدیز کنار هم نشسته اند.ییلدیز سعی می کند با چشم ها و نگاه هایش ،روی او اثر کند و او را جذب کند.کوزی سعی می کند از این دام،فرار کند تا دوباره اسیر نشود.او به آشپزخانه می رود و دنبال وسیله ای می گردد که بتواند ‌دستبند را پاره کند.. ییلدیز از مصمم بودن او یکه خورده است.کوزی با جدیت می گوید که همه چیز بین آنها تمام شده است، چون او فهمیده که ییلدیز واقعا او را دوست ندارد و از او دست کشیده است.ییلدیز گریه اش می گیرد و با دل شکستگی ،کلید اضافی دیگری را از زیر لباسش در می اورد.او دستبند را باز می کند و می گوید که حالا ،دوباره،کوزی او را ترک می کند.پس‌ او هم دیگر کوزی را نمی خواهد و او آزاد است که هر جا که می خواهد برود. ییلدیز حلقه را هم از دستش در می آورد و کف دست کوزی می گذارد.
کوزی آن را همانجا می گذارد.
ییلدیز با گریه به ماشینش بر می گردد.کوزی هم کنار رودخانه می رود.
او‌ در حالیکه عصبی است،همانجا کنار ساحل خوابش می گیرد.
روز بعد،درحالیکه برف زیادی باریده است،با ماشینش بر می گردد.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 44 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 45 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *