خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 313

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 313 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 283

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 313

شب دمیر به خانه آمده و به اتاق پیش زلیخا می رود. زلیخا در حال تماشای عکس‌هایی است که ایلماز از او و بچه ها و هولیا گرفته بود. دمیر تعدادی از آنها را برای خودش برمیدارد.سپس شب بخیر گفته و بیرون می رود.
سودا از دمیر میخواهد که با هم به تراس بروند و بنشینند. او سپس مشغول صحبت با دمیر شده و بابت اینکه او و زلیخا فقط در کاغذ زن و شوهر هستند از آنها ایراد گرفته و می‌گوید که آن‌ها هنوز جوان هستند و باید همدیگر را دوست داشته و عشق بورزند. دمیر می‌گوید‌ که آن در این سالها تلاش کرده تا دل زلیخا را به دست بیاورد، اما فایده نداشته زیرا زلیخا ایلماز را دوست داشته است. سودا می‌گوید‌ که داغ زلیخا هنوز تازه است، اما حالا که دیگر ایلماز وجود ندارد و از طرفی دمیر پدر بچه های زلیخاست، می‌توانند با هم باشند و عاشق یکدیگر باشند.
نیمه شب مژگان به آشپزخانه می رود تا آب بخورد. فکرت همان لحظه به آشپزخانه آمده و می‌گوید که تازه به خانه رسیده و گرسنه است. مژگان برای او املت درست میکند و دوتایی با هم مشغول خوردن غذا می شوند.
غفور برای خرید خانه داخل بازار می رود. فردی که به او بابت رفتن به آلمان پول داده بود، جلوی او را گرفته و به او یادآوری میکند که فرصت زیادی برای پس دادن پول ندارد. سپس با طعنه به او می‌گوید که حتما گولتن خبر ندارد که غفور سند زمین او را گرو گذاشته است. غفور عصبی شده و به او می‌گوید که هر زمان وقتش شد پول را به او میدهد و سپس می رود.
وقتی غفور به خانه می رود، گردنبند جواهری را که زلیخا به ثانیه داده بود میبیند و شوکه می شود. او با هیجان به ثانیه می‌گوید که با پول آن می توانند خانه و چیزهای دیگر بخرند. ثانیه می‌گوید که او هرگز یادگار هولیا را نمی فروشد. سپس آن را برداشته و پیش زلیخا می رود. زلیخا جواهرات فادیک و گولتن و ثانیه را میگیرد تا برای آنها در گاوصندوق نگه دارد تا خیالشان راحت باشد.
عمو شادی، یکی از آشنایان زلیخا که در استانبول او را می شناخت، به دعوت زلیخا به خانه او می آید. زلیخا از او که کمیسر ارشد است، میخواهد که برای پیدا شدن قاتل هولیا به آنها کمک کند، زیرا بعد از گذشت چند ماه هنوز موفق نشده اند و سرنخی ندارند. او می‌گوید که فقط به بهیجه مشکوک است ولی مدرکی ندارد. او از عمو شادی میخواهد که در مورد بهیجه تحقیق کند.
امید به بیمارستان می رود. او به اتاق مژگان رفته و مژگان که او را نشناخته است و تصور میکند که او تکنیسین است، به او در مورد آمدن پزشک ارشد جدید می‌گوید و با حرص می‌گوید که او حتما پارتی دارد که توانسته به راحتی به آنجا انتقالی بگیرد. کمی بعد وقتی امید خودش را معرفی میکند و میگوید که پزشک ارشد است، مژگان هول شده و از او معذرت خواهی میکند. سپس لوازم خود را برداشته و اتاق را به امید تحویل میدهد.
فکرت به بیمارستان پیش بختیار رفته و برای او یک رادیو هدیه آورده است تا در مواقع بیکاری گوش کند. همان لحظه مژگان به اتاق می رود و فکرت را میبیند. او با شرمندگی تعریف می‌کند که آبرویش پیش امید رفته است. فکرت او را دلداری داده و می‌گوید که بعد مدتی امید نیز فراموش خواهد کرد و مسأله مهمی نیست.
شب، همه به مراسم بزرگی که برای اهالی چکوراوا در کلوپ شهر برگزار می شود دعوت هستند. زلیخا حاضر شده و از سودا نیز میخواهد که بیاید. سودا ابتدا قبول نمیکند و میگوید که حتما دیگران حرفی می زنند و اوقات آنها تلخ می شود. زلیخا می‌گوید که کسی حق ندارد در مورد او چیزی بگوید. او سودا را راضی میکند تا همراه او و دمیر به کلوپ شهر بروند.
فکرت و تکین حاضر شده و به کلوپ شهر می روند. مژگان از مراسم خبر نداشته و وقتی به خانه می رود، بهیجه در این مورد به او طعنه می زند و گلایه میکند. سپس دوباره بحث رفتن از چکوراوا را مطرح میکند و میگوید که هرچه سریع تر باید میراث ایلماز را بگیرند و از آنجا بروند. مژگان باز هم مخالفت میکند، اما بهیجه عصبی می شود.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 313 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 314 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *