خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 314
همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 314 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.
امید به مراسم کلوپ شهر می رود. همه به او به عنوان پزشک ارشد جدید خوشآمد میگویند. دمیر تازه متوجه می شود که او پزشک ارشد است و با او آشنا می شود. سپس زلیخا و عدنان را نیز به او معرفی میکند. سودا نیز با امید آشنا می شود. امید با دیدن سودا، لحظه ای جا می خورد. سپس به او میگوید که چهره اش آشنا بوده و پدرش همیشه آهنگهای او را گوش میداده است.
در سخنرانی مراسم، فرماندار شهر از دمیر به عنوان رکورددار مالیات شهر تقدیر می کند. همه برای دمیر دست زده و دمیر برای سخنرانی می رود. او میگوید که راه پدرش را ادامه داده و بعد از او نیز عدنان قرار است شرکت را اداره کند. فکرت با شنیدن اسم عدنان عصبی می شود. دمیر زلیخا را نیز صدا زده و از او به عنوان کسی که تلاش میکند تا یاد و نام هولیا حفظ بشود و راه او را ادامه میدهد، تقدیر میکند. همه برای آنها دست می زنند. شرمین و فسون با یکدیگر مشغول غیبت هستند و شرمین میگوید که همه به زلیخا حسادت میکنند و حاضر بودند که جای او و در کنار امید باشند. فسون میگوید که حس میکند دمیر از امید خوشش آمده، زیرا او دختر جذاب و زیبایی است و پزشک ارشد بیمارستان شهر است. شرمین از این حرف فسون عصبی شده و میگوید که دمیر عاشق زلیخا است و جز او کسی را نمیبیند.
فکرت مراسم را ترک کرده و سر خاک عدنان می رود. او یاد کودکی اش می افتد. زمانی که پدر فکرت، موسی، یعنی برادر تکین، متوجه می شود که فکرت پسر او نیست و حاصل رابطه نامشروع زن خود و عدنان بوده است. موسی با زنش دعوای شدید کرده و او و فکرت را از خانه بیرون کرده بود. مادر فکرت به همراه او دم عمارت عدنان رفته بود، اما عدنان حاضر به دیدن آنها نشده و آنها را بیرون کرده بود.او یادش می آید که آنها حتی پول یک تکه نان نداشتند و مادرش به خاطر او طلاهای خود را فروخته بود و آنها به آلمان رفته بودند. سالها بعد زمانی که مادر فکرت بیمار شده و در بستر مرگ بود، فکرت به روی او آورده بود که خبر دارد که او پسر عدنان است و عدنان به او تجاوز کرده بود و سپس چنین چیزی را گردن نگرفته و آنها را بیرون کرده بود. او تصمیم میگیرد که به ترکیه برگشته و از دمیر، پسر عدنان که در رفاه و آسایش زندگی کرده بود انتقام پدرش را بگیرد.
فکرت بعد از یادآوری گذشته، سنگ بزرگی برداشته و محکم به سنگ قبر میکوبد و آن را می شکند.
آخر شب هنگامی که فکرت به خانه می رود، مژگان از او میخواهد که با هم قهوه بخورند، اما فکرت میگوید که حوصله ندارد و میخواهد بخوابد . سپس به اتاقش می رود. بهیجه از سالن آنها را زیر نظر دارد و متوجه علاقه مژگان به فکرت شده است. او در اتاق با مژگان صبحت کرده و به او میگوید که به فکرت فکر نکند، و آنها باید از آنجا بروند و او لایق یک مرد تحصیلکرده و با اصالت است. زیرا فکرت فقط خوشتیپ است ولی در نهایت مانند ایلماز است و حرفش را فقط با اسلحه می زند. مژگان علاقه اش به فکرت را انکار میکند و با این حال میگوید که نمیخواهد از چکوراوا برود. بهیجه حرف خودش را تکرار کرده و میگوید که آنها باید به خاطر آینده کرمعلی از آنجا بروند تا کرمعلی در شهر بزرگ و پیشرفته تحصیل کند و مانند اهالی چکوراوا دنبال اسلحه نباشد.
صبح شرمین به خانه دمیر رفته و به زلیخا پیشنهاد ریاست انجمن خیریه را میدهد، زیرا انجمن بی سر و سامان شده و آنها نمیتوانند مانند زمانی که هولیا زنده بود آنجا را مدیریت کنند. دمیر نیز زلیخا را تشویق میکند که به انجمن برود.
مسئول قبرستان دم خانه دمیر آمده و به او خبر میدهد که سنگ قبر عدنان را شکسته اند. دمیر عصبانی شده و به قبرستان می رود. او از اینکه مسئول آنجا حواسش نبوده و نمیداند چه کسی این کار را کرده با او بحث میکند. فکرت که از دور این صحنه را میبیند، جلو می رود و خودش را متعجب نشان میدهد.
امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 314 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 315 مراجعه فرمایید .
برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید
نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم.