خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 71

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 71 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 71

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 71

وضعیت دمیر وخیم است و میگویند باید عمل شود، ولی هیچ جراح عمومی در بیمارستان حضور ندارد.

هولیا به شدت عصبانی شده و داد و بیداد میکند.

مژگان سریع با پدرش تماس میگیرد و سپس هماهنگ میکند تا یکی از جراحان خوب را به بیمارستان بیاورند.

دمیر به اتاق عمل می رود و همه با نگرانی منتظر هستند. زلیخا مدام گریه میکند و نگران دمیر است. او به هولیا میگوید که دمیر جان عدنان را نجات داده است.

فکلی پیش رییس‌ شرکتی که به آنها پنبه فروخته بودند می رود و میگوید که به مشکل خورده اند و با یک هفته تاهیر پنبه ها را تحویل می‌دهند.

آن مرد ابتدا عصبانی شده و چنین چیزی را قبول نمیکند. فکلی پیشنهاد خسارت مازاد میدهد و یک چک نیز می نویسد.

سپس میگوید که آنها می‌توانند با یکدیگر برای تأسیس کارخانه نخ سازی همکاری کنند، زیرا خبر دارد که آنها دنبال زمین مناسب هستند و ییلماز چنین زمینی را با موقعیت خوب در آدانا دارد. آن مرد از پیشنهاد فکلی خوشش آمده و شراکت را قبول میکند.

بعد از چندین ساعت عمل، دکتر خبر میدهد که عمل موفقیت آمیز بوده است و سپس دمیر را به بخش می آورند.

زلیخا و هولیا بالای سر دمیر می روند. زلیخا میخواهد در بیمارستان بماند اما هولیا از او میخواهد به خانه برود تا پیش عدنان باشد.

مژگان نیز به دمیر سر می زند و هولیا بخاطر فرستادن دکتر از او تشکر میکند.

هنگامی که زلیخا به خانه می رود، عدنان در حال گریه کردن است و گولتن کنار او خوابش برده است.

زلیخا عدنان را بغل کرده و با عصبانیت گولتن را بیدار میکند و او را از اتاق بیرون میکند.
صبح، دمیر به هوش می آید. زلیخا به بیمارستان می رود و با دیدن دمیر خوشحال می شود.
فکلی در استانبول سر خاک همسر و بچه هایش می رود.

او با آنها درد دل میکند و سپس بعد از انجام کارهای اداری، درخواست میدهد تا قبرها را به آدانا نقل مکان کنند.

ییلماز به بیمارستان می رود و از لای در اتاق، دمیر و زلیخا را می‌بیند. سپس به اتاق صباح الدین می رود.

صباح الدین که از دادن نامه پشیمان شده، میگوید که کارش با ییلماز را فراموش کرده است و بعدا دوباره با او صحبت میکند.

او سپس وقتی زلیخا را می‌بیند، میگوید که نامه را نداده است، زیرا حدس زده است که تصمیم زلیخا عوض شده باشد.

زلیخا میگوید که دمیر بخاطر عدنان جان خودش را فدا کرده و او نمی‌تواند با دمیر چنین کاری بکند. سپس نامه را از او میگیرد و در حیاط بیمارستان، با حسرت و گریه آن را آتش می زند.

زلیخا شب در بیمارستان پیش دمیر می ماند.دمیر که متوجه خوش رفتاری و نزدیکی زلیخا شده است، به روی او می آورد که میداند این رفتارها از روی عشق نیست و زلیخا خودش را مدیون او میداند. زلیخا جا خورده و سکوت میکند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 71 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 72  مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *