خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 99

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 99 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 97

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 99

وقتی غفور به خانه برمی‌گردد، پنهانی به اصطبل پیش سحر می رود و روسری را به او هدیه میدهد.

سحر خوشحال شده و روسری را سرش میکند. سپس غفور به او میگوید که گوش هایش خالی است و بهتر است چیزی از آنها آویزان کند.

همان لحظه قبل از اینکه او گوشواره ها را به سحر بدهد، فادیک سحر را صدا می زند و غفور پشت کاه ها پنهان می شود. سحر به همراه فادیک به آشپزخانه می رود.

در شرکت دمیر یک نفر آمده و میگوید که از طرف تیم فوتبال چکوراوا است و وضعیت مالی تیم بد است و بازیکنان چند ماه است که حقوق نگرفته‌اند و تیم در حال از بین رفتن است و از دمیر برای اسپانسری کمک میخواهد.

دمیر وارد اتاقش می رود و جنگاور را آنجا می بیند. او تمایلی به حرف زدن با جنگاور ندارد اما جنگاور میگوید که کار مهمی دارد.

او میگوید که وضعیت مالی اش بد است و به پول احتیاج دارد و با توجه به تمام شدن شراکت آنها، سهمش را میخواهد

دمیر میگوید که او نمی‌تواند سهم او را یک جا بدهد و جنگاور باید تا سه سال آینده که پروژه تمام می شود صبر کند، اما میتواند برای رفع بدهی های او کمک کند. جنگاور عصبی شده و با دعوا از آنجا بیرون می رود.

تکین همه کارکنان و نگهبانان خانه اش را جمع میکند و میگوید که حادثه ای که برای ماشین ایلماز اتفاق افتاده عمدی بوده و یک نفر وارد خانه شده است و این قصور آنها است. سپس به آنها هشدار میدهد که از این به بعد باید مراقب همه چیز باشند. کسی که برای دمیر این کار را کرده بود نیز در جمع نگهبانان است.

در خانه، هولیا از زلیخا در مورد علت سوار شدن او به ماشین با مژگان سوال میکند. زلیخا میگوید که او قصد داشت مژگان را از سو تفاهم در بیاورد و بگوید که هیچ چیز بین او و ایلماز وجود ندارد .

کمی بعد ، مژگان تماس گرفته و زلیخا جواب میدهد. مژگان از زلیخا میخواهد که با او سر قرار بیاید تا صحبت کنند.

زلیخا پیش مژگان، در خانه ای خارج از شهر می رود. مژگان در مورد موضوع صحبت زلیخا در روز تصادف سوال میکند.

زلیخا باید شایعاتی که در مورد او و ایلماز پخش شده بود صحبت کرده و می‌گوید که همه چیز به گذشته مربوط بوده و چیزی جز عشق جوانی نبوده است و حالا ایلماز را فراموش کرده است. مژگان ابراز آسودگی میکند و از زلیخا تشکر میکند.

هنگامی که زلیخا سوار ماشین می شود، به شدت گریه میکند از اینکه مجبور به دروغ گفتن شده است و باید جلوی احساسات خود را بگیرد.

شب زلیخا و دمیر برای شام به کلوپ شهر می روند. کمی بعد، ایلماز و مژگان نیز به آنجا می آیند.

در کلوپ موسیقی برگزار شده و ایلماز و مژگان برای رقص بلند می شوند. سپس دمیر نیز از زلیخا میخواهد که برقصند. زلیخا بخاطر حضور ایلماز معذب است.

در خانه نهال طلاهای خود را برای جنگاور می آورد تا آنها را برای بدهی هایش بفروشد، اما جنگاور قبول نمی‌کند و می‌گوید با این کار آبرویش می رود .

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 99 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 100  مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *