خلاصه داستان سریال ترکی زن قسمت 200

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ترکی زن (کادین) قسمت 200 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

خلاصه سریال ترکی زن قسمت 178

سریال زن قسمت 200

سر شب، یوسف که کمی به رابطه ی بین عارف و قیسمت شک کرده مدام در مورد او و خانواده اش می پرسد.

عارف می گوید که قیسمت پدرش را از دست داده و مادرش هم آلزایمر دارد. یوسف شک می کند که نکند قیسمت همان بچه ی خودش باشد و بعد سن او را می پرسد. عارف هم می گوید: «4، 5 سال از من کوچیکتره. » یوسف بیشتر به فکر فرو می رود.

بهار اول از همه از شیرین می پرسد: «تو با بابای پیرل چه کاری داری؟ »

انور و خدیجه خجالت زده می شوند و شیرین می گوید: «من یه ادم مجرد و بیکارم. بایدم دوست پسر داشته باشم. سوات دوست پسرم بود! » بهار جا می خورد و بعد وقتی ناراحتی خدیجه و انور را می بیند با عصبانیت می گوید: «تو چجور آدمی هستی؟ تا کی میخوای اینارو ناراحت کنی؟ »

شیرین می گوید: «توام مثل منی! با پیش کشیدن گذشته داری ناراحتشون میکنی. » بهار این حرف او را قبول می کند و می گوید: «من و شیرین و سارپ میریم تو حیاط حرف بزنیم. شما هم دخالت نکنید. » اما انور می گوید: «تو قضیه گوشی ما هم قاطی شدیم. ما هم هستیم. »

جیدا به دیدن امره میرود و از او می خواهد تا کمی صحبت بکنند. او مقابل امره می نشیند و در حالی که برایش سخت می گوید: «من هیچ وقت نیومدم ازت چیزی بخوام. میدونم وقتی تو پاویون کار بکنی همه میتونن هرچی که میخوان در موردت فکر بکنن. اما من حتی نمیخواستم آردارو به خاطر همین قضیه بهت بگم… الان فقط ازت یه چیزی میخوام… منو جیدای قبلی بدونی و اونطوری به یاد بیاری. میشه؟ » و در حالی که چشمانش پر از اشک شده لبخند می زند. امره با اخم به او خیره می شود و حرفی نمی زند. جیدا هم با ناراحتی آنجا را ترک می کند.
بهار و بقیه به حیاط می روند و مدتی در مورد همه چیز صحبت می کنند. ناگهان شیرین در مورد لحظه ی آشنایی اش با سارپ در ایستگاه اتوبوس و بعد آن هم وقتی که وقت و بی وقت بکدیگر را ملاقات می کرده اند، می گوید. سارپ عصبی می شود و می گوید که حرف های او حقیقت ندارد و اضافه می کند: «منو به اون به چشم یه دختر عادی نگاه میکردم. حتی وقتی رفت و آمداش به مغازه بیشتر شد، بهش گفتم دیگه مزاحمم نشه چون متاهلم. »

شیرین هم وانمود می کند که چیزی یادش نمی آید و می گوید: «من اون موقع 17 سالم بود و کنجکاو شوهر خواهرم شده بودم و دنبالش میرفتم اینو انکار نمیکنم. اما سارپ هم اینجوری نبود که اصلا بهم رو نده! » سارپ با بیچارگی به بهار نگاه می کند و می گوید که شیرین دروغ می گوید و او نباید حرفش را باور بکند.

بهار می گوید: «به نظر من تو دروغ میگی سارپ! پیام هاتون تو گوشیت موجوده! » سارپ نمیداند او از چه حرف می زند و انور می گوید: «من میدونم. خدیجه هم میدونه. شیرین خودش گفت که اون پیام هارو خودش از گوشی تو میفرستاده! »

سارپ از اینکه بهار حرف شیرین را باور می کند عصبانی می شود. بهار ادامه می دهد: «باشه. پس جریان اون عکسی که شیرین کنار مغازه بختیار بقال داره چی بود؟ وقتی که من دوروک رو حامله بودم و تو اون نامه رو به آن آدم داده بودی، من از بختیار خبر نداشتم. اما شیرین چطور تونسته بره و باهاش عکس بگیره؟ اینا همه اتفاقیه؟ »

سارپ باز می گوید که واقعا نمیداند چطور شده و بهار با کلافگی می گوید: «هی داری میگی نمیدونم، داره دروغ میگه… نمیدونم چی به چیه… من چطور تورو باور کنم؟ »

شیرین خودش را به مظلومیت میزند و به سارپ می گوید: «من فکر کردم داره اون یکی عکس هارو میگه دیوونه شدم! »

سارپ شوکه شده و به او خیره می ماند. بهار با ناراحتی می پرسد: «در مورد چه عکسی داری میگی؟ » و وقتی سکوت آن دو را می بیند عصبانیتش بیشتر می شود و داخل خانه برمی گردد… سارپ هم با خشم به شیرین نگاه می کند و شیرین با لبخند جواب او را می دهد!

صبح وقتی بچه ها می خواهند به مدرسه بروند، دوروک یکی از دعوت نامه هایش را که برای نظیر نوشته را دست مادرش می دهد تا او را هم به جشن ختنه اش دعوت بکند. همه با این کار او مخالفت می کنند و دوروک ناراحت میشود. بهار هم دعوت نامه ی نقاشی شده ی او را روی میز می گذارد و شیرین بعد از رفتن آنها آن را برمیدارد.

دوروک در راه مدرسه وقتی که پدر و مادرش هستند می گوید: «داداش عارف رو هم دعوت میکنم. واسه اونم دعوت نامه درست میکنم. »

سارپ با اینکه حرص می خورد چیزی نمی گوید و برای اینکه بحث را عوض بکند در مورد خانه ای که گرفته و می خواهد آن را برای بچه ها اماده بکند می گوید و ان ها را هیجان زده می کند.

شیرین پنهانی به دیدن سوات می رود و نظیر از او می پرسد که آیا در خانه شان خبری هست یا نه؟ شیرین می گوید: «اتفاقا داشتن در مورد کسی به اسم نظیر… نمیدونم فامیلیشو! » سوات فورا می گوید کورکماز و شیرین ادامه می دهد: «آره خودشه. میخوان اونو هم به جشن دوروک دعوت بکنن! »

سوات از این بابت عصبانی می شود و جا می خورد. بعد شیرین با مظلومیت می گوید: «من به کار نیاز دارم سوات. اگه میتونی برام همینجا کار جور کنی… »

سوات می گوید: «میدونی که به خاطر پیرل نمیتونم. اما هرچقدر پول بخوای بهت میدم.. »

شیرین که اتفاقا قصدش همین بوده قبول می کند و به محض خارج شدن از انجا آدرس شرکت نظیر کورکماز را از اینترنت پیدا می کند و به سمت آنجا می رود.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال زن  قسمت 200 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال زن (کادین) قسمت 201 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *