خلاصه داستان سریال ترکی سیب ممنوعه قسمت ۳۰ + زیرنویس و دوبله

در مدرسه اریم، همکلاسی هایش زن پدر او را به خاطر بی سوادی مسخره می کنند. اریم عصبی می شود و در خودش می ریزد.
زرین، به خانه علیهان می رود و به او یادآوری می کند که چندروز دیگر سالگرد مادرشان است و او حتما باید حضور داشته باشد، زیرا سال های قبل نیز به علت مسافرت در مراسمات شرکت نمی‌کرده.
شب در خانه، هالیت به اتاق اریم میرود. حال او زیاد خوب نیست و ناگهان از حال می رود. هالیت و زهرا و نیلا سریع او را به بیمارستان می برند. ییلدیز از اینکه او را با خود نبرده و به او اهمیت نداده اند، شاکی است.
در بیمارستان ، دکترها چیزی تشخیص نداده و او را برای آزمایشات بستری می کنند. هالیت شب را در بیمارستان می ماند. وقتی زهرا و نیلا به خانه برمی گردند‌، در نبود هالیت شروع به تحقیر و توهین به ییلدیز می کنند. ییلدیز هرچه با هالیت تماس می گیرد تا خبری بگیرد او جواب نمی‌دهد.
روز بعد، دکترها تشخیص می دهند که بیماری اریم از جسم او نیست و برای حل مشکلش روانشناسی را می‌فرستند. دکتر بعد از حرف زدن با اریم، فشار عصبی و استرس را ناشی از طلاق گرفتن هالیت و ازدواج سریع او اعلام می کند، و از هالیت می خواهد بیشتر با مادر او در مقابل اریم وقت بگذرانند تا روحیه اش بهتر شود. هالیت به ایندر زنگ زده و از او می خواهد به بیمارستان بیاید. ییلدیز که خبری از هالیت ندارد، خودش به بیمارستان می رود‌، اما آنجا هم با برخورد های سرد و بد ایندر و زهرا مواجه می شود. هالیت از او می خواهد که به خانه برگردد.
در روزهای بعد، ایندر و هالیت به خاطر حال اریم، با یکدیگر وقت می گذارنند و با هم بیرون می روند و خوش گذرانی می کنند.
در خانه، ییلدیز هرچه می خواهد به اریم نزدیک شود او سرد برخورد می کند و به خاطر مسائلی که در مدرسه پیش آمده، دیگر از او خوشش نمی آید.
در مراسم مادر علیهان، زرین منتظر اوست اما خبری از علیهان نیست. او گوشی خودش را خاموش کرده و به شرکت نیز نرفته است. وقتی زرین از زینب خبر می گیرد، زینب نیز نگران شده و با هاکان دنبال علیهان می‌گردند. او به باغ شخصی اش رفته و زینب و هاکان او را آنجا پیدا می کنند‌. هاکان هنگام برگشت به علت سردرد می خواهد بخوابد اما زینب قصد ماندن را ندارد به همین خاطر لج کرده و به حرف علیخان مبنی بر ماندن اهمیتی نمی‌دهد و به تنهایی راه برگشت را در پیش می گیرد.
اریم به پدرش می گوید که هنوز هم از این وضعیت خوشحال نیست و در صورتی خوشحال خواهد شد که دوباره با مادرش با هم زندگی کنند.
روز بعد در خانه، وقتی ییلدیز و زهرا و نیلا نشسته اند، زنگ خانه زده می شود و ایندر با چهره ای پیروزمندانه با چمدان‌هایش وارد خانه می شود و می گوید: «من برگشتم»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *