خلاصه داستان سریال ترکی سیب ممنوعه قسمت ۱۵ + زیرنویس و دوبله

زرین، همسر سابق هالیت و خواهر علیهان، به شرکت هالیت می رود. او برای هالیت هدیه ای گرفته و قصد نزدیکی دوباره به او را دارد. وقتی ییلدیز در شرکت او را می بیند، به عمد با یک تماس قلابی کاری می کند تا زرین فکر کند که دستیار جدید هالیت، جاسوس ایندر است. زرین وقتی به ملاقات هالیت می رود، این موضوع را به هالیت می گوید و هالیت دستیارش را اخراج می‌کند. ییلدیز از این پیروزی خود خرسند می شود.
زینب حاضر شده و برای برنامه ی بازی که علیهان برای او تدارک دیده بود، به خانه اش می رود. علیهان میز را چیده و همه چیز آماده کرده است. او در ظرفی تعدادی سوال ریخته و هرکس باید در مورد طرف مقابل جواب درست بدهد و در انتها هرکس بیشتر اشتباه کرده باشد می‌بازد. در جواب یکی از سوال ها، وقتی علیهان حدس می زند که زینب دوست دارد به طبیعت و جنگل برود. پاسخ او اشتباه است و زینب می گوید یکی از شهرهایی که تا به حال نرفته را دوست دارد ببیند ولی تا به حال امکانش نبوده. به خاطر این سوال، علیهان بازی را می بازد و طبق خواسته ی زینب، دیگر قرار نیست خارج از محیط کار یکدیگر را ببینند. زینب با حسی که انگار دوست ندارد آنجا را ترک کند، از خانه علیهان می رود.
شب، ایندر و جانر حاضر شده و به تولد یکی از آشنایان می روند. زهرا نیز در آن تولد حضور دارد. او برای این تولد، چند تکه از جواهراتی که قبلاً مال ایندر بودند را با اجازه پدرش انداخته است. زهرا با گردنبند خود جلوی ایندر پز می دهد اما او در ظاهر اهمیتی نمی دهد. زهرا باز هم خیلی مست کرده است و وقتی حواسش نیست دستبند از دستش باز شده و می افتد. ایندر آن را یواشکی بر می‌دارد.
در شرکت هالیت، بعد از تمام شدن ساعت کاری وقتی او می بیند که ییلدیز هنوز به خانه نرفته از او برای شام دعوت می کند. ییلدیز خودش برای هالیت شام درست کرده است. هالیت از اینکه او به فکرش بوده خوشحال می شود و با این حال او را برای شام به رستوران می برد.
فردا صبح در شرکت علیهان، او دیگر  به زینب اهمیت نمی دهد و برای انجام تمام کارهایش شخص دیگری را صدا می زند و از رفتن زینب به اتاقش ممانعت می کند. زینب ناراحت می شود اما به روی خودش نمی آورد. او فکر می کند که دیگر از کار بیکار می شود.
کمی بعد یکی از همکاران او را صدا زده و می گوید: «پرونده کاری علیهان در فرودگاه جا مانده و تو باید بیاوری». زینب با غرولند به فرودگاه و داخل هواپیما می رود، از پشت سر علیهان وارد شده، او را روی صندلی می‌نشاند و می گوید: «به همان شهری می رویم که به خاطرش بازی را باختم». زینب متعجب و عصبی شده است.
ایندر به شرکت هالیت می رود. هالیت با کراهت او را به اتاقش راه می دهد. ایندر ابتدا از اینکه او رابطه اش با پسرش را خراب کرده شاکی است. سپس موذیانه دستبند را به او داده و می گوید که زهرا مست بوده و مواظب وسایلش نیست.
موقع رفتن، ناگهان ییلدیز را در شرکت می بیند. او یاد تمام حرف های بین خودش و ییلدیز می افتد و متوجه می شود که ییلدیز خودش می‌خواسته سراغ هالیت برود.

مشکی مدیا

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *