خلاصه داستان سریال ستایش ۳ قسمت ۲۱ + زیرنویس و دوبله

جناب سرهنگ درباره ی توضیحاتی که فردوس ارائه داد به سرگرد می گوید:« به نظرم همه ی حرفاش درست بود. اما اگه همین یه جمله ش که گفت غلامی رو ندیده دروغ باشه چی؟ نباید سر سری ازش رد بشیم. فکر می کنم کشته شدن طاهر و صابر و غلومی به هم ربط داره. احساس می کنم نفربعدی همون عروس فلج فردوس باشه. نگرانم. احتمالا جونش در خطره.»

فردوس و محمد به بندر عباس می روند و برای رساندن بار پرتقالشان به ابوخالد با سرملوان لنجی به توافق می رسند. وقتی که لنج آنها در دریاست، هوا بارانی می شود و رفته رفته طوفان شدیدترمی شود. محمد و فردوس به کابین می روند و بعد از مدتی متوجه می شوند که به دستور ناخدا، خدمه پرتقالها را به دریا می ریزند تا لنج را سبک کنند. فردوس در آن گیر و دار فریاد می زند و این طرف و آن طرف می دود تا مانع از دست رفتن سرمایه اش شود اما وقتی از حال می رود دوباره او را داخل کابین می برند.

صبح روزبعد، لنج از پرتقال خالی شده است. سرملوان بخاطر این بد شانسی شرمنده می شود و از فردوس معذرت خواهی می کند. لنج دوباره به بندرعباس برمی گردد و فردوس و محمد ماتم زده و ناراحت در گوشه ای می نشینند. فردوس می گوید که دلش می خواهد دریا را شلاق بزند سپس با علی مراد تماس می گیرد تا با فروش میوه های باغ او پول خانم بزرگ را بدهد. آنها در حالی که شکست خورده اند به تهران بازمی گردند. ستایش هم بخاطر این قضیه ناراحت می شود و می خواهد آخرین پولهایی که در حسابش دارد را به فردوس بدهد. فردوس قبول نمی کند و می گوید هنوز پول لازم ندارد.

همان شب محمد و فردوس راهی رامسر می شوند و به خانه ی خانم بزرگ می روند. فردوس چکی را به خانم بزرگ می دهد. خانم بزرگ نگاهی به چک می اندازد و می گوید:« سود کار رو حساب نکردین. قرار بود سود این کار نصف نصف بین من و شما تقسیم بشه.» فردوس توضیح می دهد:« سودش حساب شده. نصف هیچی می شه هیچی.» وقتی خانم بزرگ ماجرای لنج را می فهمد می گوید:« اون وقت شما واسه پرتقالهایی که ریختین تو دریا دارین به من پول می دین؟ من صغیرم یا مهجور؟ با عقل خودم معامه کردم. ما شریک بودیم در نفع و ضرر.» سپس چک فردوس را به او برمی گرداند. فردوس نمی داند چه بگوید. خانم بزرگ ادامه می دهد:« شب می بینمتون. یه کاری هست که لازمه شما برام انجام بدید.»

فردوس و محمد به هتل می روند. فردوس درحالی که ذهنش درگیر لطف خانم بزرگ است می گوید:« آدم بودن خیلی حرفه. این خانم آدمه.»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *