خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب قسمت 10

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ضربان قلب قسمت 10 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ضربان قلب الو سریال

سریال ضربان قلب قسمت 10

دکتر ضیاء از گروه کره ای بخاطر بازدیدشان از بیمارستان تشکر میکند. او به سلیمان میگوید که آنها برای پروژه پیوند عضو سرمایه گذاری میکنند و پروژه آنها را قبول نکرده اند‌.
مردی با عجله به بیمارستان دنیا آید و دنبال دکتر ضیاء میگردد و می‌گوید: اون بهم گفته هروقت که باهاش کار داشتم بهش خبر بدم. منشی میگوید که او باید از منشی خود ضیاء وقت بگیرد. آن مرد کلافه می شود.
آغوز نتیجه اسکن پیرمزدع روستایی، آقا موسی را میبیند و به ایلول میگوید که او تومور بزرگی دارد و برداشتن آن بدون آسیب رساندن به عصب های او کار دشواری است. ایلول موضوع را به علی میگوید و از او میخواهد که این عمل را انجام بدهد. علی بخاطر اینکه بیمار آغوز است و بعدا مشکلی برای ایلول پیش نیاید نگران است که قبول کند اما در نهایت قبول میکند.
آن مرد که منتظر ضیا است کلافه شده و می‌گوید که او سردار کلین است.
موسی راضی به عمل نمی شود اما ایلول از او میخواهد که به خاطر زن سابقش فاطیما این کار را بکند تا دوباره باهم باشند. او میگوید: اگه زنتون بفهمه که داره شما رو از دست میده شمار رو میبخشه.
سردار بعد از انتظار زیاد برای ضیا، با دیدن علی از او سراغ پدرش را میگیرد و میگوید‌ که حال دخترش بد است. علی شماره و آدرس سردار را می‌گیرد و می‌گوید بعد از عمل به ضیا میدهد. هنگامی که سردار با خانه تماس میگیرد ، زن او میگوید که دخترشان مرده است و گریه میکند. سردار با عصبانیت شروع به داد و بیداد میکند و میگوید که دکترها دروغگو هستند و به داد بیمار نمی‌رسند. سپس آنها را تهدید میکند. نگهبانان او را بیرون میکنند.
دستیار آلپ در اتاق آسیه است. آسیه با نگرانی میگوید که میخواهد برود زیرا آنها دنبال او هستند. آلپ میگوید که پلیس برادرش را دستگیر کرده اما آسیه می‌گوید که بقیه شان سراغش می آیند. آلپ میگوید که نمیگذارد‌‌ آسیه بچه را رها کند. همان لحظه علی به اتاق می آید و از اینکه آلپ آسیه را بابت بچه تحت فشار گذاشته دعوا میکند و از او میخواهد برود. آلپ تعریف میکند که هنگامی که بچه بوده است او را رها کرده اند. ایلول او را درک میکند ولی از او میخواهد به حرف علی گوش کند.
ایلول به فاطیما خبر میدهد که موسی به خاطر او عمل را قبول کرده است. فاطیما خودش را بیخیال نشان میدهد اما نگران می شود.
علی و ایلول شروع به جراحی موسی میکنند. سلیم و آغوز از بالکن جراحی را تماشا می‌کنند. سلیم بابت اینکه آغوز بیمار خودش را جراحی نکرده به او تشر می زند و میگوید که در صورت نشان ندادن توانایی های خود ، علی و ایلول رقیب او خواهند بود.
اسما از کافه مردی را که به اشتباه وسیله ای را قورت داده بود به بیمارستان می آورد.
سینان به بهار میگوید‌ که پروژه کلینیک زیبایی رد شده و اگر ازدواج او و علی نیز منتفی بشود برای آنها گران تمام می شود. بهار در مورد نقطه ضعفی که آنها از ضیاء دارند سوال میکند. سینان از او میخواهد که این حرف را جای دیگری تکرار نکند. منشی به سینان اشاره میکند که به بهار فشار نیاورد. سینان به منشی میگوید : نقش مادر خوانده را بازی نکن. کسی از رابطه آنها خبر ندارد.
بعد از جراحی موسی، ایلول با خوشحالی علی را می بوسد و از او تشکر میکند و میخواهد که پیش فاطیما بروند و خبر سلامتی موسی را بدهند. ایلول متوجه می شود که فاطیما حرکت نمیکند. او سریع به فاطیما شوک می دهد اما بی فایده است و او سکته کرده و مرده است. داخل دست او یک قاب عکس است که عکس موسی در آن است.
آلپ بچه را بیرون می آورد تا به آسیه نشان بدهد اما آسیه نمیخواهد بچه را ببیند. آلپ عصبانی شده و بچه را برمیگرداند.
ایلول بابت فاطیما و موسی ناراحت است و وقتی علی موضوع را می فهمد، او را بغل کردن و دلداری میدهد.
سردار با اسلحه به بیمارستان برمیگردد و منتظر ضیا است.
ضیا شب از علی میخواهد برای شام بیرون بروند. علی در رستوران با دیدن بهار و سینان و سلیمان از ضیا ناراحت شده و گله میکند که چرا او را پیش آنها آورده است و سپس بهانه ای می آورد تا برود. او قبل رفتن برگه شماره تماس سردار را به ضیا میدهد. ضیا از آنها عذرخواهی کرده و میگوید بخاطر بیمار باید به بیمارستان برگردد.
آلپ متوع می شود که آسیه بیمارستان را ترک کرده است و نامه ای گذاشته و داخل آن نوشته است که علت نبردن بچه این بوده که او را نیز همراه خودش نکشند و از آلپ میخواهد بچه را به خانواده خوبی بپرسد که او را مثل خودش تربیت کنند. آلپ از اینکه سرنوشت بچه مثل او شده است ناراحت می شود.
در پارکینگ بیمارستان سردار سراغ ضیا می آید و می گوید: تو به من دروغ گفتی که دخترم رو نجات میدی. ضیا میگوید‌:دخترت راه درمانی نداشت و من میخواستم بقیه عمرش رو پیش شما باشه. سردار میگوید‌: از من برای کارهاتون استفاده کردید ولی وقتی من نیاز داشتم کمکی نکردید. ما فقرا برای شما بی ارزش هستیم. و دیگه چیزی ندارم که از دست بدم.
او با اسلحه به ضیا شلیک میکند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ضربان قلب قسمت 10  لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ضربان قلب قسمت 11  مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *