خلاصه داستان سریال ترکی عطر عشق قسمت ۱۲۴ + زیرنویس و دوبله

آقای جان که دوست ندارد صنم وقتش را با ایگیت بگذراند و به طرف شغل جدیدش در انتشاراتی جذب شود، تا آنجا که می تواند کار روی سر صنم می ریزد و به او می گوید: یکی از دوستان من شرکتی به نام اسپورتی بلاین دارد که توپ بازی تولید می کند. می خواهم روی پروژه ی تبلیغاتی آن مخفیانه کار کنیم و به کسی چیزی نگوییم. صنم که می داند منظور جان سرگرم کردن اوست قبول می کند ولی از فکر کردن به این پروژه ایده های جدیدی درمورد داستانی که قرار است بنویسد به ذهنش می رسد و با بهانه ای به دیدن ایگیت در طبقه ی پایین می رود و ایده هایش را با او درمیان می گذارد. ایگیت با خوشحالی می گوید: آشنایی توبا کار تبلیغات به انتشارات ما کمک خواهد کرد. صنم می گوید: به نظر من کتاب ها مثل پرنده ها هستند باید آزادانه پرواز کنند و من دوست دارم که کتاب هایم را در اختیار دیگران بگذارم تا این که آنها را در خانه زندانی کنم. ایگیت که محو فکر زیبای صنم شده می گوید: زمان با تو خیلی زود می گذرد.
پلین که قرار شده یک کتاب آشپزی به بازار بدهد، مشغول انتخاب تصویر برای کتابش است. او و هیما در دفتر کار جان با هم مشورت می کنند. صنم وارد اتاق می شود و تصاویر جواهرات را روی میز جان می گذارد. جان به او می گوید: من گفته بودم روی شعارها کار کنی. صنم که قبلا این کار را انجام داده و شعارها را برای جان ایمیل کرده از حرف جان متعجب می شود. و جان می گوید: آنها مورد قبول من نیستند. باید بشتر روی شعارها کار کنی. صنم که از گیر دادن ها ی جان خسته شده می گوید: امیدوارم این۱۲ روز باقی مانده هم زود تمام شود و من به شغل جدیدم برسم. هیما برای این که هنر پلین را به صنم نشان بدهد از همه کارمندهای شرکت دعوت می کند که به خانه ی جان بروند و از غذاهای پلین لذت ببرند. صنم از رفتار آنها حسابی عصبی می شود.
در محله، مظفر می خواهد برای تبلیغات محصول ارگانیکشان از شهرت عثمان استفاده کند. عثمان صدهزارلیر دستمزد می خواهد و مظفر از شنیدن آن از هوش می رود. و در ضمن متوجه می شود که نهاد برای جلب مشتری شروع به فروختن محصولات ارگانیک کرده.
همه ی کارمندها شب را در خانه ی جان گرد هم می آیند و از غذاهای متنوع و خوشمزه ی پلین تعریف می کنند. ایگیت هم به انها ملحق می شود و مشغول صحبت با صنم می شود که این باعث ناراحتی جان می شود. هیما و پلین سعی می کنند مانع نزدیک شدن جان به صنم شوند. به هر طریقی مانع صحبت آنها می شوند. هیما وقتی می شنود که صنم غذاها را نپسندیده کنار او می رود و برای ناراحت کردن او می گوید: از هر انگشت پلین یک هنر می ریزد تو هم که غذا پختن بلد نیستی! چون این را از مادرت شنیدم. سعی کن از پلین یاد بگیری!
امره که لیلا را غمگین می بیند، کنار او می رود و می گوید: امید وار بودم دوستان خوبی برای هم باشیم. لیلا جواب می دهد: ما فقط می توانیم همکار هم باشیم نه بیشتر. و از هیما خانم خداحافظی کرده و با صنم می روند. و ایگیت آنها را به خانه می رساند و جان از این شرایط به تنگ می اید.
لیلا که هنوز امره را دوست دارد در اتاقش به تلخی گریه می کند و صنم با قلبی شکسته گردنبندی که جان به او هدیه داده بود را از گردنش باز می کند.
در شرکت، ایگیت با خوشحالی به دیدن صنم می آید و خبر خوشی به او می دهد که نویسنده ای که موردعلاقه ی هردوی آنهاست با ایگیت قرار ملاقات گذاشته و صنم از شنیدن آن خیلی خوشحال می شود و جان به سر و صدایی که ایگیت راه انداخته اعتراض می کند که حرف های تو ربطی به شرکت ما ندارد. ایگیت عذرخواهی می کند و از صنم می خواهد بعد از کارش با هم صحبت کنند و صنم قبول می کند. جان خیره به آن دو نگاه می کند.
Gun Ay

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *