خلاصه داستان سریال ترکی عطر عشق قسمت ۱۰۲ + زیرنویس و دوبله

صنم که تازه مادر جان را شناخته از او عذرخواهی می کند اما هیماخانم بدون توجه به او کتش را به او می دهد تا آویزان کند. جان به او اعتراض می کند و بعد هم دست صنم را می گیرد و می برد تا مجبور به دیدن مادرش نباشد. امره مادرش را بغل می کند و توضیح می دهد که برای موفقیتشان جشن گرفته اند بعد هم لیلا و درم و جیدا را به او معرفی می کند. هیما خانم با اکره و نوک انگشت با لیلا دست می دهد و لیلا با دلخوری شب بخیری گفته می رود. هیما خانم از جیدا که مدیرعامل یک شرکت بزرگ است خوشش می آید و از او می خواهد بماند تا باهم گپی بزنند.
صنم و جان به خانه ی کوهستانی می روند و صنم می گوید: «مادرت قبلا هم به محله ما آمده بود اما من رفتار خوبی با او نداشتم. » جان می گوید برایش مهم نیست و از وقتی که مادرش او را رها کرده و رفته دیگر مادر ندارد. صنم کمی ناراحت می شود و بعد می گوید: «شاید مادرت از رفتارش پشیمان شده و می خواهد جبران کند. » اما جان باز هم می گوید که نیازی به مادرش و محبتش ندارد چون صنم را دارد. آنها کمی بعد به شهر برمی گردند و صنم به خانه می رود و به مادرش می گوید که آن زن پر فیس و افاده مادر جان بوده است. محبوبه هم می گوید که حتما آمده بوده تا آمار تو را بگیرد. صنم هم ادامه می دهد: «نباید با او بد رفتار می کردم باید از او معذرت بخواهم. » محبوبه می گوید: «اما تو کار اشتباهی انجام ندادی. » صنم کمی فکر می کند و می گوید: «مامان تو چشم من را باز کردی. پس آن موقع که در خانه جان من را خدمتکار صدا کرد هم من را می شناخت و می دانسته که دوست دختر جان هستم. » و از این فکر فکرش به هم می ریزد.
هیما خانم از امره در مورد آیلین می پرسد و امره هم می گوید که جدا شده اند. هیما خانم هم می گوید: «من هم از شوهر شانس نیاوردم و شوهر دومم هم جدا شدم. » بعد هم می گوید: «یکی باید باشد که جلوی شما دوتا برادر را بگیرد. صنم اصلا مناسب جان نیست و وقتی دختری مثل جیدا هست چرا جان باید با صنم دوست باشد! » امره می گوید که برای جان اصلا این چیزها مهم نیست. هیما خانم از امره می خواهد که او را به هتل برساند.
جان به امر می گوید: «مادر رفته محله صنم و پرس و جو کرده. » امره می گوید: «حتما کار آیلین بوده. نگران آیلین نباش او را به من بسپار. ولی مادر نگران تو شده و برگشته. » جان می گوید: «وقتی بچه بودم باید نگرانم میشد نه حالا که از شوهرش جدا شده.»
صبح، هیما خانم به شرکت می آید و با فیس و افاده در آن قدم می زند و از جی جی قهوه می خواهد. آیلین هم وارد شرکت می شود و به گرمی هیما را بغل می کند و از او می خواهد به دفتر امره بروند تا با هم صحبتی بکنند. هیما می گوید: «خانواده ی صنم را دیدم خیلی سطح پایین هستند درست همانطور که گفته بودی. » آیلین می گوید: «حتی لیلا هم برای امره تله گذاشته و من خیلی تلاش کردم امره را پیش خودم نگه دارم اما او روز به روز با من سردتر شد و نتوانستم کاری بکنم. » هیما به او اطمینان می دهد که همه چیز را درست خواهد کرد.
عثمان که به لیلا کمی امیدوار شده با خوشحالی با آیهان درد و دل می کند اما آیهان می گوید: «دو روز پیش لیلا را با امره دست در دست دیدم. او به درد تو نمی خورد. » عثمان که کمی عصبی شده می گوید: «حالا می بینی که من با لیلا ازدواج خواهم کرد. »
GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *