خلاصه داستان سریال ترکی عطر عشق قسمت ۵۴ + زیرنویس و دوبله

جان از صنم می پرسد: «این انگشتر دست آیلین چه می کند؟ » آیلین فورا می گوید: «انگشتر را امره از عثمان خریده است. وقتی صنم و عثمان از هم جدا شدند امره آن را خرید و به عنوان انگشتر نامزدی به من داد. و برای این که غافلگیرت کنیم چیزی از نامزدیمان به تو نگفتیم. » صنم ناراحت شده می رود. آیلین می گوید: «من می روم با صنم صحبت می کنم. » جان به امره می گوید که پس نامزد کردی و به من نمی گویی! امره می گوید: «هنوز معلوم نیست آخرش چه می شود. آیلین هیجانزده است و موضوع را جدی گرفته است. »

آیلین خودش را به صنم می رساند و به او می گوید: «از دست ما ناراحت نباش. » صنم می گوید: «چرا من را وارد بازیتان می کنید؟ چرا گفتید که انگشتر را از عثمان خریده اید؟ » آیلین می گوید: «وقتی در کمپ تو و امره را باهم دیدم و انگشتر را هم در دستانت فکر کردم باهم رابطه دارید. برای همین انگشتر را از او گرفتم تا پیش من بماند. » صنم با ناراحتی می گوید: «حالا مجبور شده ام یک دروغ دیگر هم به آقای جان بگویم. » آیلین هم به او می گوید که نگران نباشد و هروقت مشکلی پیش آمد به او زنگ بزند.

امره به آیلین می گوید: «با یک تیر دو نشان زدی! ولی من آمادگی نامزد شدن را ندارم. » آیلین می گوید: «فعلا مجبوریم باهم نامزد باشیم. » و امره را بغل کرده و حلقه را در انگشت خودش می کند.

صنم به دیدن عثمان می رود و ماجرای انگشتر را برایش تعریف می کند. عثمان او را آرام می کند و می گوید: «کاری است که شده. تو نگران نباش. اگر جان چیزی پرسید من جوابش را خواهم داد. » صنم می گوید: «من به خودم قول داده بودم که دیگر به جان دروغ نگویم. » عثمان می گوید: «نترس! وقتی جان بیشتر تو را بشناست بیشتر عاشقت خواهد شد. »

مظفر با ساز و دهل از راه می رسد و می گوید: «بعد از سه روز خدمت سربازی در معاینه ی پزشکی فهمیدند که من سه تا کلیه دارم و از سربازی معاف شدم. » به مغازه می رود و احسان شغال را آنجا می بیند و متوجه می شود که در نبود او مادرش با احسان شریک و دوست شده است. مظفر از آیهان کمک می خواهد تا از شر احسان خلاص شود.

جان و صنم به ساحل می روند و جان از او به خاطر رفتار تندش عذرخواهی می کند. صنم هم متقابلا عذر می خواهد که چیزی به جان نگفته بود. سپس جان به صنم می گوید: «من از رابطه ی پنهانی خسته شده ام و باید با مادرت صحبت کنم. » و برخلاف میل صنم به طرف خانه ی آنها حرکت می کند. محبوبه او را به داخل خانه دعوت می کند و جان به آنها می گوید: « آن روز که روی صورتم کنار ساحل جای بوسه دیدی آن بوسه مال دختر مانکن نبود بلکه مال صنم بود. » نهاد و محبوبه هاج و واج به آن دو نگاه می کنند. جان تا می آید بگوید که باهم رابطه دارند، صنم پیش دستی می کند و می گوید: «من او را بوسیدم چون من باخبر شدم که به عنوان نویسنده ی شرکت انتخاب شده ام. و از خوشحالی لپ آقای جان را بوسیدم! » جان که انتظار این حرف را از صنم داشت، در گوش او می گوید: «بالاخره کار خودت را کردی! » نهاد و محبوبه، صنم را سرزنش می کنند که با آقای جان درست رفتار کند و محبوبه جان را برای شام دعوت می کند. صنم به او می گوید که امشب سالگرد ازدواج پدر و مادرش است و اگر بیاید دیگر رسما عضوی از خانواده شان می شود.

GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *