خلاصه داستان سریال ترکی عطر عشق قسمت ۹۹ + زیرنویس و دوبله

صنم صبح زود با چشم های ورم کرده بیدار می شود و اولین کاری که می کند به فابیو زنگ می زند و با او قرار می گذارد. فابیو به آیلین می گوید که نقشه شان جواب داده است. محبوبه مشغول صحبت با ملاحت است که نهاد برای برداشتن وسایلش وارد خانه می شود و حرف های او را که می گوید: «اگر نهاد به خانه ام برگردد من اجازه نمی دهم. دیگر نمی خواهم بار او را بکشم. » نهاد با ناراحتی از خانه می رود.
صنم به دیدن فابیو می رود و می گوید: «من عطرم را به شما خواهم داد. شما هم از زندگی من و جان و همینطور از شرکت خواهید رفت. ولی جان نباید از این ملاقات خبر داشته باشد چون نمی خواهم ناراحت شود. » فابیو می گوید: «پس من هم سهامم را واگذار می کنم و از شکایت صرف نظر خواهم کرد. » فابیو به آیلین می گوید: «من به صنم قول داده ام سهامم را واگذار کنم. من سهام را به تو می دهم و تو وظیفه داری که به مرور شرکت را به سوی ورشکستگی هل بدهی. دیگر موفق خواهیم شد چون دستیاری به نام صنم داریم که کمکمان خواهد کرد. »
جان وارد شرکت می شود و همه در شرکت خوشحال می شوند. صنم او را در آغوش می گیرد و جان می گوید: «دلم برای چایی هایت تنگ شده بود. » آیلین وارد شرکت می شود و می گوید: «به لطف من آزاد شده ای. من از فابیو نقطه ضعف پیدا کردم و با همان تهدیدش کردم او هم سهامش را به من واگذار کرد و از شکایت صرف نظر کرد. » جان می گوید: «پس از یک کابوس نجات پیدا کردیم و وارد کابوس دیگری شدیم! تو نباید دخالت می کردی من از تو نخواسته بودم. »
جان در اتاقش صنم را محکم در آغوش می گیرد و می گوید: «مواظب آیلین باش حتما کاسه ای زیر نیم کاسه است. »
آیلین به اتاق امره می رود و امره می گوید: «فابیو آدمی نیست که به همین راحتی بیخیال شود. » آیلین می گوید: «نقشه های من همیشه جواب می دهد. الان باید تمرکز کنیم و روی پیشرفت شرکت کار کنیم. بیست درصد سهام شرکت مال من است. » امره می گوید: «اگر از من انتظار همکاری داری اشتباه می کنی من دیگر نیستم. » لیلا به دفتر امره می رود و آیلین با دیدن او لب های امره را می بوسد. لیلا از همانجا برمی گردد و از حماقت خودش گریه اش می گیرد. امره آیلین را از خود دور می کند و می گوید: «دیگر چیزی بین ما نیست. فاصله ات را حفظ کن. »
عثمان به لیلا زنگ می زند تا شب را باهم باشند و لیلا قبول می کند.
جان در اتاق بایگانی به دیدن صنم می رود و به صنم می گوید: «امروز را باهم باشیم. » صنم می گوید: «در خانه ما همه چیز به هم ریخته و پدر و مادرم جدا از هم هستند و مردم محله درمورد دستگیری تو حرف می زنند. » جان می گوید: «گفتیم با هم باشیم هر بلایی سرمان آمد… »
محبوبه برای برگرداندن نهاد به خانه، غذا می پزد و به مغازه می برد. نهاد می گوید: «حرف هایی را که به ملاحت زدی شنیدم. می گفتی حوصله من را نداری. من غذا نمی خواهم فقط از تو صداقت می خواهم. » محبوبه با ناراحتی از مغازه می رود.
جان و صنم کنار ساحل می روند و جان می گوید: «هرگز رهایت نمی کنم. »

لیلا و عثمان هم به رستوران می روند و طرفدارهای عثمان از او عکس می گیرند و لیلا می گوید: «خیلی معروف شده ای! » عثمان می گوید: «تنها دختری که دوست دارم به من توجه بکند تو هستی. »
GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *